شعر «من خود آن سیزدهم» در سیزده بدر طی اتفاقی توسط «شهریا
شعر «من خود آن سیزدهم» در سیزده بدر طی اتفاقی توسط «شهریار» سروده شده است:
وقتی در عشق مغلوب شدم، در خویش شکستم. سه سال پس از این شکست به تهران رفتم، روز سیزده بدر بادوستان برای گردش به باغی درکرج رفتیم، در خلوتی، تنها نشستم و با یاد گذشته اشک می ریختم که توپی به پهلویم خورد و رشته افکارم را پاره کرد، دخترکی زیبا با لباسهای رنگین در برابرم ایستاد.
🔷 دلم به طرز عجیبی لرزید. توپ را گرفت و فرار کرد تا نزدیک مادرش رسید و خود را در آغوش مادر انداخت؛ ناگهان سرم گیج رفت: خودش بود...عشق از دست رفته من...همراه همسر و فرزندش...! و این غزل، آن روز در باغ کرج سروده شده است.
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
وقتی در عشق مغلوب شدم، در خویش شکستم. سه سال پس از این شکست به تهران رفتم، روز سیزده بدر بادوستان برای گردش به باغی درکرج رفتیم، در خلوتی، تنها نشستم و با یاد گذشته اشک می ریختم که توپی به پهلویم خورد و رشته افکارم را پاره کرد، دخترکی زیبا با لباسهای رنگین در برابرم ایستاد.
🔷 دلم به طرز عجیبی لرزید. توپ را گرفت و فرار کرد تا نزدیک مادرش رسید و خود را در آغوش مادر انداخت؛ ناگهان سرم گیج رفت: خودش بود...عشق از دست رفته من...همراه همسر و فرزندش...! و این غزل، آن روز در باغ کرج سروده شده است.
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری، رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
۶۴۳
۲۱ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.