پارت 9 فصل 2 راهیه بهشت
پارت 9 فصل 2 راهیه بهشت
شیطان : هیچ کاری نمیتونی بکنی
جیهوپ : حالا میبینی میتونم یا نمیتونم
رفتم جلو خواستم بزنمش که ا/ت جلومو گرفت
ا/ت : جیهوپ ولش کن
برگشت سمت اون
ا/ت : اون دستبندو بده من ازت خواهش میکنم
شیطان : گفتم که در عوضش یه چیزی میخوام
ا/ت : گفتم اون دستبندو بده به من
شیطان : حالا که انقدر میخوایش بیا ازم بگیرش
ا/ت : پس که اینطور
شیطان : آره همینطوره
ا/ت ویو
دستبندو بهم نمیداد رفتم جلوش وایسادم خواستم دستبندو بگیرم که دستشو برد بالا
ا/ت : چیکار میکنی
شیطان : باید بگیریش دیگه
دهنشو بستم بدنشو سست کردم و پرتش کردم توی دنیای خودش تا خودش نخواد نمیتونم اون دستبندو ازش بگیرم درد خیلی بدی تو بدنم پیچید روی زانو هام افتادم لباسمو توی دستم فشار دادم
جیهوپ : ا/ت.... ا/ت چیشد خوبی؟
ا/ت : خوبم...خوبم چیزی...نیست
جیهوپ : خوب نیستی خیلی درد داری؟
ا/ت : نه چیزی نیست...الان خوب...میشه
جیهوپ : نباید بلند میشدی هنوز کامل خوب نشدی
ا/ت : چیزی...نیست خوب میشه
جیهوپ : یعنی چی چیزی نیست خیلی درد داری؟
ا/ت : ن نه مهم نیست
جیهوپ ویو
خیلی درد داشت معلوم بود بغلش کردم و بردمش داخل اتاق گزاشتمش رو تخت زانو هاشو بغل کرد و سرشو گزاشت رو زانوهاش
جیهوپ : الان چیکار کنم خوب بشی
نمیدونستم چیکار کنم که در باز شد نکاه کردم پدر بود یه فنجون دستش بود
جیهوپ : پدر
اینو که گفتم ا/ت برگشت سمت در
ا/ت : پدر..شمایید
پدر : آره میدونم که درد داری برات معجون اوردم که بخوری خوب بشی
ا/ت : این چیه
پدر : معجون
رفت سمت ا/ت و فنجونو جلوش گرفت
پدر : بخور خوب میشی
ازش گرفت به معجون نگاه کردم طلایی براق بود خیلی خوشگل بود آدمو وسوسه میکرد که بخورتش خوردش انگار چشماش سنگین شد و بعدم بیهوش شد خواستم برم سمتش که پدر جلومو گرفت با بهت بهش نگاه کردم
پدر : خوابش برد بزار بخوابه
جیهوپ : ممنونم
پدر : بیرون منتظرتم بیا پسرم
جیهوپ : باشه میام
رفتش پتورو روی ا/ت کشیدم یکم بهش نگاه کردم
بعد رفتم سمت در درو باز کردم یه بار دیگه بهش نگاه کردمو درو آروم بستم و رفتم سمت پذیرایی پدر نشسته بود خواستم چراغو روشن کنم که صداش اومد
پدر : نه روشن نکن بیا بشین پسرم
به بغلش اشاره کرد که برم بشینم رفتم کنارش نشستم
پدر : پسرم خیلی چیزا هست که باید بهم بگی
جیهوپ : چی
پدر : خودت خیلی خوب میدونی من همه چیرو میدونم ولی میخوام از خودت بشنوم
جیهوپ : چی رو
پدر : مثلا جریان ا/ت
جیهوپ : ا/ت؟
پدر : آره ا/ت پسرم از من مخفی نکن من میدونم که تو ....
از کجا فهمید اگه همونی که فکر میکنم باشه چی
جیهوپ : ش شما از کجا
نزاشت حرفمو تموم کنم
پدر : من همه چیرو میدونم
جیهوپ : من من
پدر : تو؟
جیهوپ : من ا/تو دوست دارم
پدر : میدونستم ا/ت چی؟
جیهوپ : نمیدونم ازش نپرسیدم شما میدونید؟
پدر : آره ولی بهتره ازش بپرسی تا خودش بهت بگه
جیهوپ : نمیشه شما بگید؟ قول میدم بهش نگم شما گفتید
پدر : پسرم بنظرم اگه بری ازش بپرسی خیلی بهتره و درباره موضوع شیطان باید بگم که به کمکت نیاز دارم
جیهوپ : چه کمکی هر چی باشه من هستم پدر
پدر : الان ا/تم حالش خوب نیست فقط تو برام موندی خودمم که از پسش بر نمیام خوشحالم که هستی پسرم
جیهوپ : منم خوشحالم پدر
بغلش کردم
شیطان : هیچ کاری نمیتونی بکنی
جیهوپ : حالا میبینی میتونم یا نمیتونم
رفتم جلو خواستم بزنمش که ا/ت جلومو گرفت
ا/ت : جیهوپ ولش کن
برگشت سمت اون
ا/ت : اون دستبندو بده من ازت خواهش میکنم
شیطان : گفتم که در عوضش یه چیزی میخوام
ا/ت : گفتم اون دستبندو بده به من
شیطان : حالا که انقدر میخوایش بیا ازم بگیرش
ا/ت : پس که اینطور
شیطان : آره همینطوره
ا/ت ویو
دستبندو بهم نمیداد رفتم جلوش وایسادم خواستم دستبندو بگیرم که دستشو برد بالا
ا/ت : چیکار میکنی
شیطان : باید بگیریش دیگه
دهنشو بستم بدنشو سست کردم و پرتش کردم توی دنیای خودش تا خودش نخواد نمیتونم اون دستبندو ازش بگیرم درد خیلی بدی تو بدنم پیچید روی زانو هام افتادم لباسمو توی دستم فشار دادم
جیهوپ : ا/ت.... ا/ت چیشد خوبی؟
ا/ت : خوبم...خوبم چیزی...نیست
جیهوپ : خوب نیستی خیلی درد داری؟
ا/ت : نه چیزی نیست...الان خوب...میشه
جیهوپ : نباید بلند میشدی هنوز کامل خوب نشدی
ا/ت : چیزی...نیست خوب میشه
جیهوپ : یعنی چی چیزی نیست خیلی درد داری؟
ا/ت : ن نه مهم نیست
جیهوپ ویو
خیلی درد داشت معلوم بود بغلش کردم و بردمش داخل اتاق گزاشتمش رو تخت زانو هاشو بغل کرد و سرشو گزاشت رو زانوهاش
جیهوپ : الان چیکار کنم خوب بشی
نمیدونستم چیکار کنم که در باز شد نکاه کردم پدر بود یه فنجون دستش بود
جیهوپ : پدر
اینو که گفتم ا/ت برگشت سمت در
ا/ت : پدر..شمایید
پدر : آره میدونم که درد داری برات معجون اوردم که بخوری خوب بشی
ا/ت : این چیه
پدر : معجون
رفت سمت ا/ت و فنجونو جلوش گرفت
پدر : بخور خوب میشی
ازش گرفت به معجون نگاه کردم طلایی براق بود خیلی خوشگل بود آدمو وسوسه میکرد که بخورتش خوردش انگار چشماش سنگین شد و بعدم بیهوش شد خواستم برم سمتش که پدر جلومو گرفت با بهت بهش نگاه کردم
پدر : خوابش برد بزار بخوابه
جیهوپ : ممنونم
پدر : بیرون منتظرتم بیا پسرم
جیهوپ : باشه میام
رفتش پتورو روی ا/ت کشیدم یکم بهش نگاه کردم
بعد رفتم سمت در درو باز کردم یه بار دیگه بهش نگاه کردمو درو آروم بستم و رفتم سمت پذیرایی پدر نشسته بود خواستم چراغو روشن کنم که صداش اومد
پدر : نه روشن نکن بیا بشین پسرم
به بغلش اشاره کرد که برم بشینم رفتم کنارش نشستم
پدر : پسرم خیلی چیزا هست که باید بهم بگی
جیهوپ : چی
پدر : خودت خیلی خوب میدونی من همه چیرو میدونم ولی میخوام از خودت بشنوم
جیهوپ : چی رو
پدر : مثلا جریان ا/ت
جیهوپ : ا/ت؟
پدر : آره ا/ت پسرم از من مخفی نکن من میدونم که تو ....
از کجا فهمید اگه همونی که فکر میکنم باشه چی
جیهوپ : ش شما از کجا
نزاشت حرفمو تموم کنم
پدر : من همه چیرو میدونم
جیهوپ : من من
پدر : تو؟
جیهوپ : من ا/تو دوست دارم
پدر : میدونستم ا/ت چی؟
جیهوپ : نمیدونم ازش نپرسیدم شما میدونید؟
پدر : آره ولی بهتره ازش بپرسی تا خودش بهت بگه
جیهوپ : نمیشه شما بگید؟ قول میدم بهش نگم شما گفتید
پدر : پسرم بنظرم اگه بری ازش بپرسی خیلی بهتره و درباره موضوع شیطان باید بگم که به کمکت نیاز دارم
جیهوپ : چه کمکی هر چی باشه من هستم پدر
پدر : الان ا/تم حالش خوب نیست فقط تو برام موندی خودمم که از پسش بر نمیام خوشحالم که هستی پسرم
جیهوپ : منم خوشحالم پدر
بغلش کردم
۱۰۲.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.