عشق اجباری
عشق اجباری"
p,19
.
.
سوار ماشین شدم که بعد از ۵ مین رسیدیم خونه ..... عملا راه ۱۵ دیقه ای رو تووی ۵ دیقه رفتیم ... از ماشین پیاده شدم و به سمت در عمارت رفتم .... درو باز کردم و رفتم توی خونه ...
بدون حرف زدن با جونگ کوک رفتم تو اتاقم و درو بستم ..... روی تخت دراز کشیده بودم ..... یهو یاد حرف جونگ کوک اوفتادم .... گفت که من جز اموالشم ... ضربان قلبم رفت بالا ..... احمق نباش ا/ت .... اون فقط بخاطر نقشتون اینو گفت .....
تو همین فکرا بودم که چشمام گرم شد و سیاهیی
.
.
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ...رفتم کارای لازمم رو کردم و رفتم پایین ...دیدم فقط جونگ کوک جای میز نشسته و داره صبحونه میخوره ....
ا/ت : سلام ....تهیونگ و جیمین کجان ؟
کوک : سلام..تهیونگ و جولیا رفتن عمارت تهیونگ که باهم باشن ....جیمینم رفته عمارت باباش ..
ا/ت : آها
رفتم نشستم سر میز و صبحونمو خوردم .... تازه یادم اوفتاد به دست کوک
ا/ت : جونگ کوک دستت خوبه ؟ .
کوک : او اره
ا/ت : پس برو تو اتاقت باید عوضش کنم..
کوک : باشه
...........ویو اتاق کوک ......
داشتم پانسمان قبلی باز میکردم که ...
کوک : میشه بگی چی بین تو و یونگی بوده ؟
ا/ت : باشه ....بابام منو یونگی رو به ی ماموریت فرستاد که اونجا باید نقش عاشقا رو بازی میکردیم ... اون موقع روی یونگی کراش زده بودم و .... ولش کن همین
کوک : و؟ چجوری یهو شد دوست پسرت؟( عصبی )
ا/ت : توی ماموریت مجور بودیم تو ی اتاق بخوابیم ..
کوک : اون حرومزاده چیکار کرده( داد )
ا/ت : اروم باش... فقط پیش هم خوابیدیم ... کاری نکرده
کوک ( زیر لب) میکشمش
........
پانسمانو عوض کردم ... از اتاق رفتم بیرون .... نه نه نه نمیشه ... نمیخام عاشقش بشم .... نمیتونم عاشقش بشم ... رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت ..... هوا خیلی گرم بود ... رفتم ی تاپ با شلوارک پوشیدم و زنگ زدم به جولیا ....
مکالمه*
جولیا : الو ...
ا/ت : سلام خوبی؟
جولیا : مرسی تو خوبی ؟
ا/ت : آره .. انگار خیلی خوش میگذره که منو یادت رفته هاا بلاا( خنده )
جولیا : آممممم
ا/ت : ( خنده )
تهیونگ گوشی رو از جولیا گربت و گفت
ته: ا/ت الان کار داریم بعدا میزنگه
ا/ت : اووو برو برو خدافظ
پایان مکالمه *
گوشی گذاشتم روی تختم ... اروم اشکام ریخت .. مگه من آدم نیستم ... منم دوست دارم عاشق بشم ... دوست دارم هر شب تو بغل کسی که برام عزیزه بخوابم ... کم کم گریم شدت گرفت ...هق هقام شروع شد که یهو.....
.
.
ادمینتون کخ داره😂
حتما امشب ی پارت دیگه هم میزارم 🥲💗
p,19
.
.
سوار ماشین شدم که بعد از ۵ مین رسیدیم خونه ..... عملا راه ۱۵ دیقه ای رو تووی ۵ دیقه رفتیم ... از ماشین پیاده شدم و به سمت در عمارت رفتم .... درو باز کردم و رفتم توی خونه ...
بدون حرف زدن با جونگ کوک رفتم تو اتاقم و درو بستم ..... روی تخت دراز کشیده بودم ..... یهو یاد حرف جونگ کوک اوفتادم .... گفت که من جز اموالشم ... ضربان قلبم رفت بالا ..... احمق نباش ا/ت .... اون فقط بخاطر نقشتون اینو گفت .....
تو همین فکرا بودم که چشمام گرم شد و سیاهیی
.
.
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم ...رفتم کارای لازمم رو کردم و رفتم پایین ...دیدم فقط جونگ کوک جای میز نشسته و داره صبحونه میخوره ....
ا/ت : سلام ....تهیونگ و جیمین کجان ؟
کوک : سلام..تهیونگ و جولیا رفتن عمارت تهیونگ که باهم باشن ....جیمینم رفته عمارت باباش ..
ا/ت : آها
رفتم نشستم سر میز و صبحونمو خوردم .... تازه یادم اوفتاد به دست کوک
ا/ت : جونگ کوک دستت خوبه ؟ .
کوک : او اره
ا/ت : پس برو تو اتاقت باید عوضش کنم..
کوک : باشه
...........ویو اتاق کوک ......
داشتم پانسمان قبلی باز میکردم که ...
کوک : میشه بگی چی بین تو و یونگی بوده ؟
ا/ت : باشه ....بابام منو یونگی رو به ی ماموریت فرستاد که اونجا باید نقش عاشقا رو بازی میکردیم ... اون موقع روی یونگی کراش زده بودم و .... ولش کن همین
کوک : و؟ چجوری یهو شد دوست پسرت؟( عصبی )
ا/ت : توی ماموریت مجور بودیم تو ی اتاق بخوابیم ..
کوک : اون حرومزاده چیکار کرده( داد )
ا/ت : اروم باش... فقط پیش هم خوابیدیم ... کاری نکرده
کوک ( زیر لب) میکشمش
........
پانسمانو عوض کردم ... از اتاق رفتم بیرون .... نه نه نه نمیشه ... نمیخام عاشقش بشم .... نمیتونم عاشقش بشم ... رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت ..... هوا خیلی گرم بود ... رفتم ی تاپ با شلوارک پوشیدم و زنگ زدم به جولیا ....
مکالمه*
جولیا : الو ...
ا/ت : سلام خوبی؟
جولیا : مرسی تو خوبی ؟
ا/ت : آره .. انگار خیلی خوش میگذره که منو یادت رفته هاا بلاا( خنده )
جولیا : آممممم
ا/ت : ( خنده )
تهیونگ گوشی رو از جولیا گربت و گفت
ته: ا/ت الان کار داریم بعدا میزنگه
ا/ت : اووو برو برو خدافظ
پایان مکالمه *
گوشی گذاشتم روی تختم ... اروم اشکام ریخت .. مگه من آدم نیستم ... منم دوست دارم عاشق بشم ... دوست دارم هر شب تو بغل کسی که برام عزیزه بخوابم ... کم کم گریم شدت گرفت ...هق هقام شروع شد که یهو.....
.
.
ادمینتون کخ داره😂
حتما امشب ی پارت دیگه هم میزارم 🥲💗
- ۲۸.۴k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط