★سختی★
★سختی★
پارت ۲۰...
چندثانیه طولانی به بازی به اون لبای بهشتی ادامه داد تا تونست بالاخره زبونشو وارد دهن پسر کوچیکتر کنه.
همکاری نکردن جونگکوک و تلاش برای در رفتن از دستش کلافه اش میکرد اما باز بی توجه به همه اینا تمام دهن پسر کوچیکتر رو تصاحب کرد.
بعد از اینکه حس کرد هردوشون نفس کم آوردن فاصله گرفت اما همچنان با دستاش کمر باریک جونگکوکو گرفته بود.
حرکت قفسه سینش کم کم آروم شد و بهش فرصت حرف زدن میداد اما هیچ حرفی نداشت که به اون آلفای عوضی بگه و فقط تونست مشت کم جونی به سینش بزنه.
****
بالاخره تونسته بود خودشو از دست کیم تهیونگ نجات بده و حالا باید با کابوس اصلیش روبه رو میشد.
به راهروی آخر رسید ولی قبل از اینکه وارد خوابگاه بشه صدایی اون رو متوقف کرد.
سهون: کجا بودی؟
به سمت صدا برگشت و با ارشد بد اخلاقشون اوه سهون مواجه شد.
چی باید میگفت؟ میگفت رئیس این جهنم ولم نمیکرد؟
ولی قبل از اینکه سوالای بیشتری تو ذهنش بیاد خود سهون جواب داد:
سهون: برام مهم نیست که دوست پسر کیم تهیونگی با هرچیز دیگه؛ اینجا قانون داره پس اگه بلز تکرار کنی بدون توجه به هیچکس تنبیه میشی. حالا هم زود برو تو.
دلش میخواست پوزخند بزنه و بگه هیچی براش مهم نیست ولی نتونست و فقط با تکون دادن سرش وارد خوابگاه شد.
به محض ورودش همه نگاها روش زوم شد.
نگاه هایی که با شب اول فرق داشت.
بدون هیچ حرفی به سمت تخت خودش حرکت کرد.
منتظر شنیدن نیشخند و تمسخراشون بود ولی حتی کوچیکترین صدایی از کسی در نیومد.
خوشحال بود دیر به خوابگاه رسیده چون تایم خاموشی نزدیک بود و این یعنی نیاز نبود زید نگاهای پر سوال بقیه سرشو پایین بگیره.
****
توی صف های کوتاه به ترتیب موقعیتشون ایستاده بودن.
ارشد ها سمت چپ و تازه وارد ها سمت راست .
جونگکوک بخاطر قد کوتاه و جثه ریزش اول صف ایستاده بود و حس میکرد تمام حواس ها روی اونه.
بعد از چند دقیقه طولانی بالاخره اوه سهون با یه لیست طولانی جلوشون ایستاد.
سهون: امروز قراره گروه بندی بشید. ارشد ها موظفن به تازه وارد ها اصول اولیه و مبارزه رو آموزش بدن.
به طور خلاصه وظیفه شون رو به عنوان تازه واردها و ارشدا گفت.
ادامه دارد...
خب فسقلیا فکر نکنید درخواستی هایی که گفتید رو یادم رفته هااااااا👀🖐🏻
فقط وقت ندارم این آخر هفته میزارم.
اول درساتونو بخونید بعد بیاید فیک بخونید و غذای های خوشمزه بخورید تا سالم بمونید👀
هستی دوستون داره❤️🫶💜
پارت ۲۰...
چندثانیه طولانی به بازی به اون لبای بهشتی ادامه داد تا تونست بالاخره زبونشو وارد دهن پسر کوچیکتر کنه.
همکاری نکردن جونگکوک و تلاش برای در رفتن از دستش کلافه اش میکرد اما باز بی توجه به همه اینا تمام دهن پسر کوچیکتر رو تصاحب کرد.
بعد از اینکه حس کرد هردوشون نفس کم آوردن فاصله گرفت اما همچنان با دستاش کمر باریک جونگکوکو گرفته بود.
حرکت قفسه سینش کم کم آروم شد و بهش فرصت حرف زدن میداد اما هیچ حرفی نداشت که به اون آلفای عوضی بگه و فقط تونست مشت کم جونی به سینش بزنه.
****
بالاخره تونسته بود خودشو از دست کیم تهیونگ نجات بده و حالا باید با کابوس اصلیش روبه رو میشد.
به راهروی آخر رسید ولی قبل از اینکه وارد خوابگاه بشه صدایی اون رو متوقف کرد.
سهون: کجا بودی؟
به سمت صدا برگشت و با ارشد بد اخلاقشون اوه سهون مواجه شد.
چی باید میگفت؟ میگفت رئیس این جهنم ولم نمیکرد؟
ولی قبل از اینکه سوالای بیشتری تو ذهنش بیاد خود سهون جواب داد:
سهون: برام مهم نیست که دوست پسر کیم تهیونگی با هرچیز دیگه؛ اینجا قانون داره پس اگه بلز تکرار کنی بدون توجه به هیچکس تنبیه میشی. حالا هم زود برو تو.
دلش میخواست پوزخند بزنه و بگه هیچی براش مهم نیست ولی نتونست و فقط با تکون دادن سرش وارد خوابگاه شد.
به محض ورودش همه نگاها روش زوم شد.
نگاه هایی که با شب اول فرق داشت.
بدون هیچ حرفی به سمت تخت خودش حرکت کرد.
منتظر شنیدن نیشخند و تمسخراشون بود ولی حتی کوچیکترین صدایی از کسی در نیومد.
خوشحال بود دیر به خوابگاه رسیده چون تایم خاموشی نزدیک بود و این یعنی نیاز نبود زید نگاهای پر سوال بقیه سرشو پایین بگیره.
****
توی صف های کوتاه به ترتیب موقعیتشون ایستاده بودن.
ارشد ها سمت چپ و تازه وارد ها سمت راست .
جونگکوک بخاطر قد کوتاه و جثه ریزش اول صف ایستاده بود و حس میکرد تمام حواس ها روی اونه.
بعد از چند دقیقه طولانی بالاخره اوه سهون با یه لیست طولانی جلوشون ایستاد.
سهون: امروز قراره گروه بندی بشید. ارشد ها موظفن به تازه وارد ها اصول اولیه و مبارزه رو آموزش بدن.
به طور خلاصه وظیفه شون رو به عنوان تازه واردها و ارشدا گفت.
ادامه دارد...
خب فسقلیا فکر نکنید درخواستی هایی که گفتید رو یادم رفته هااااااا👀🖐🏻
فقط وقت ندارم این آخر هفته میزارم.
اول درساتونو بخونید بعد بیاید فیک بخونید و غذای های خوشمزه بخورید تا سالم بمونید👀
هستی دوستون داره❤️🫶💜
۳.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۳