بعد از سال ها سراغ صندوقچه ی قدیمی رفته بودم
بعد از سال ها سراغ صندوقچه ی قدیمی رفته بودم
صندوقچه ای که تمامش خاطرات گذشته بود و گویی بقدر تمام غروب های
پاییز اشک داشت
داخل صندوقچه لباسی خاک خورده بود
و کنار آن،عکسی قدیمی همراه با یک نامه بود
نامه را برداشتم و شروع به خواندنش کردم
نامه تمامش بوی عطر او را میداد...
نوشته بود:مرد روز های سخت من روزت بخیر
بوی پاییز میدهد این روزها
بارونی که برایت خریده ام را تن کن
ترسم این است که قطره های باران،چشم مرا دور ببیند و سر بر روی شانه هایت بگذارند...
و یا در این روزهای نبودم جای من،سرما وجودت را در آغوش بگیرد...
مرد من،بارونی را تنت کن و منتظر تمام شدن شیمی درمانی ام باش
میدانی،میخواهم این پاییز تمامش را پا به پای تو قدم بردارم.
این نامه،آخرین حرف هایش بود که نتوانسته بود بمن بگوید
و حالا هر سال نزدیک پاییز که میشود
غربت نبودش،تمام وجودم را دربر میگیرد...
صندوقچه ای که تمامش خاطرات گذشته بود و گویی بقدر تمام غروب های
پاییز اشک داشت
داخل صندوقچه لباسی خاک خورده بود
و کنار آن،عکسی قدیمی همراه با یک نامه بود
نامه را برداشتم و شروع به خواندنش کردم
نامه تمامش بوی عطر او را میداد...
نوشته بود:مرد روز های سخت من روزت بخیر
بوی پاییز میدهد این روزها
بارونی که برایت خریده ام را تن کن
ترسم این است که قطره های باران،چشم مرا دور ببیند و سر بر روی شانه هایت بگذارند...
و یا در این روزهای نبودم جای من،سرما وجودت را در آغوش بگیرد...
مرد من،بارونی را تنت کن و منتظر تمام شدن شیمی درمانی ام باش
میدانی،میخواهم این پاییز تمامش را پا به پای تو قدم بردارم.
این نامه،آخرین حرف هایش بود که نتوانسته بود بمن بگوید
و حالا هر سال نزدیک پاییز که میشود
غربت نبودش،تمام وجودم را دربر میگیرد...
۲.۹k
۰۴ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.