رمان همسر اجباری پارت چهلم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهلم
با این حرفش خودمو انداختم توبغلش حاال گریه نکن کی گریه بکن.بعد از یکم که گذشت حالم خوب شد.سرمو بر
داشتم و گفتم
-میشه برم تو حیاط
آره عزیزم چرا که نه برو یکم حالت بهتر شه.
یه مانتوشال پوشیدم و رفتم پایین و هندزفریمو گذاشتم گوشم.
یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده
چه جوری از دلم کنی که اون حس بر نمی گرده
نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد
تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد
از تو برام خاطره موند
از من یه دیوونگی این حق ما بوده از تمام این زندگی
از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی این حق ما بوده از تمام این زندگی از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی این حق ما بوده ♫♫♫♫♫♫ آهنگ جدید احسان خواجه امیری بنام حس ♫♫♫♫♫♫ چه روزایی که دلگیرم
بعد از یه ساعت که اشک صورتمو خیس کرده بود رفتم سمت در ورودی
هوا داشت تاریک میشد امشب بابا جون مامان جون خونه نبودن رفته بودن خونه آقا جون آرمان دماوند. آرمانم
کشیک بود منو مانیا و آذین خونه بودیم.
رفتم تو که دیدم آذین داشت فلشو به تلوزیون وصل میکرد.
توام پتو و بالش بیار تا بیشتر حال بدهآنااومدی پس خوب شد بیا میخوایم حاال که کسی نیست یه فیلم وحشتناک بزاریم مانیا رفته چیپس و پفک بیاره
رفتم پتو وبالشتو اوردم.دراز کشیدیم آذین دردگرفته المپارو خاموش کرد من سمت راست دراز کشیدم مانیا سمت
چپ آذین وسط.
واقعا فیلم وحشتناک بودو یه صحنه هایی همه باهم جیغ میزدیم وووووای واقعا که آذین یه دیوونه بود.
یه جاهاییش میزد زیر خنده با صدای بلند اونقدر که فکر میکردم جن گرفتتش.
فیلم تموم شد خواستم برم المپو روشن کنم که آذین خودشو شبیه جن گرفته ها کرد خیلی واقعی واقعا منو مانی
ترسیده بودیم.با جیغ میدوییدم و آذین دنبالمون.یه لحظه آذین افتاد تلوزیون و چراغ شب خواب خاموش شد.
آذین گفت :آخ خدااا مالجم وای سیم شب خواب به پام گیر کرد با پام کشیده شد فکر کنم فیوز پرید.
من:خوبی آذین؟
مانی:آذین جونم خوبی؟
آره خوبم فکر کنم پام پیچ خورده.آی مانی بیا ببین چم شده.
_باشه عزیزم بزار پیدات کنم..
یکم این طرف تر رفتو پاشو گرفت
_آها پیدات کردم بره ناقلا...
_آی آنا برو فیوزوبزن االن کسی زنگ بزنه نمیشنویم ریموتم واسه بابا اینا کار نمیکنه.خودمونم برق نداریم...
_آذین من میترسم خودت برو
_آخه من با این پای چالقم کجا برم.احمق جونم
مانی:بشینید من میرم دعوا بسه.
من که واقعا خجالت میکشیدم مانی که نه سال ازم بزرگ تر بود بره و از طرفیم باید اونم شیشه خورده هارو جمع
میکرد جارو دستی طبقه باال بود .گفتم
-مانی جونم تو برو از باال جارو و خاک اندازرو بیار منم میرم فیوزو درست کنم.
-باشه عزیزم هرجور راحتی.
Comments please (^_-)
با این حرفش خودمو انداختم توبغلش حاال گریه نکن کی گریه بکن.بعد از یکم که گذشت حالم خوب شد.سرمو بر
داشتم و گفتم
-میشه برم تو حیاط
آره عزیزم چرا که نه برو یکم حالت بهتر شه.
یه مانتوشال پوشیدم و رفتم پایین و هندزفریمو گذاشتم گوشم.
یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده
چه جوری از دلم کنی که اون حس بر نمی گرده
نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد
تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد
از تو برام خاطره موند
از من یه دیوونگی این حق ما بوده از تمام این زندگی
از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی این حق ما بوده از تمام این زندگی از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی این حق ما بوده ♫♫♫♫♫♫ آهنگ جدید احسان خواجه امیری بنام حس ♫♫♫♫♫♫ چه روزایی که دلگیرم
بعد از یه ساعت که اشک صورتمو خیس کرده بود رفتم سمت در ورودی
هوا داشت تاریک میشد امشب بابا جون مامان جون خونه نبودن رفته بودن خونه آقا جون آرمان دماوند. آرمانم
کشیک بود منو مانیا و آذین خونه بودیم.
رفتم تو که دیدم آذین داشت فلشو به تلوزیون وصل میکرد.
توام پتو و بالش بیار تا بیشتر حال بدهآنااومدی پس خوب شد بیا میخوایم حاال که کسی نیست یه فیلم وحشتناک بزاریم مانیا رفته چیپس و پفک بیاره
رفتم پتو وبالشتو اوردم.دراز کشیدیم آذین دردگرفته المپارو خاموش کرد من سمت راست دراز کشیدم مانیا سمت
چپ آذین وسط.
واقعا فیلم وحشتناک بودو یه صحنه هایی همه باهم جیغ میزدیم وووووای واقعا که آذین یه دیوونه بود.
یه جاهاییش میزد زیر خنده با صدای بلند اونقدر که فکر میکردم جن گرفتتش.
فیلم تموم شد خواستم برم المپو روشن کنم که آذین خودشو شبیه جن گرفته ها کرد خیلی واقعی واقعا منو مانی
ترسیده بودیم.با جیغ میدوییدم و آذین دنبالمون.یه لحظه آذین افتاد تلوزیون و چراغ شب خواب خاموش شد.
آذین گفت :آخ خدااا مالجم وای سیم شب خواب به پام گیر کرد با پام کشیده شد فکر کنم فیوز پرید.
من:خوبی آذین؟
مانی:آذین جونم خوبی؟
آره خوبم فکر کنم پام پیچ خورده.آی مانی بیا ببین چم شده.
_باشه عزیزم بزار پیدات کنم..
یکم این طرف تر رفتو پاشو گرفت
_آها پیدات کردم بره ناقلا...
_آی آنا برو فیوزوبزن االن کسی زنگ بزنه نمیشنویم ریموتم واسه بابا اینا کار نمیکنه.خودمونم برق نداریم...
_آذین من میترسم خودت برو
_آخه من با این پای چالقم کجا برم.احمق جونم
مانی:بشینید من میرم دعوا بسه.
من که واقعا خجالت میکشیدم مانی که نه سال ازم بزرگ تر بود بره و از طرفیم باید اونم شیشه خورده هارو جمع
میکرد جارو دستی طبقه باال بود .گفتم
-مانی جونم تو برو از باال جارو و خاک اندازرو بیار منم میرم فیوزو درست کنم.
-باشه عزیزم هرجور راحتی.
Comments please (^_-)
۵.۳k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.