رمان همسر اجباری پارت سی و هشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی و هشتم
آنا......
شبت بخیر عزیزم من برم بخوابم ببخشید زیاد حرف زدم من که تا اون لحظه تو فکرحرفای آذین بودم گفتم
آذین جان ممنون.تو خیلی خوبی
فداتشم فرشته نجات داداشی.
آذین نگو اینطوری تو که میدونی آریا منو نمیخواد.
آره میدونم اما توام سعی خودتو بکن دیگه.شب بخیر گفتو رفت
رفتم دستشویی مسواک زدم صورتمو شستم.اومدم تو اتاق موهامو شونه کردم دراز کشیدم رو تخت عکس و بنرای
آریا بی اراده نگاهمو به سمت خودشون میکشید کنار ساحل با تک پوش آستین حلقه ای سفید ک چسبیده بود ب
بدنش وشلوار جین مشکی کفش پاش نبود پیرهنشو انداخته بود رودوششو باد خورده بود ب موهاش.اون یکیم یه
کاله سرش بود و یه تک پوش بنفش و شلوار جین با کیف ورزشی .اون عکسم درست ب سقف چسبیده بود ک دقیقا
زیرش تختش بود.یه اخم روپیشونیش وجلولباس مشکیش باز بود وبدن شیش تیکش معلوم بود و یه شلوار
سفیدهعیییی آریا سرنوشت منو تو وزیبا چیه؟
ساعتو گذاشتم روساعت سه و با دعا هایی که هرشب میکنم باالخره خوابم برد.
ساعت گوشیم زنگ خورد وبالفاصله شماره آریا رو گرفتم
یه بوق ....دوبوق....سه بوق...چهار بوق صدای گرفته و خوابالوی آریا.ای خدا صداش چ ناز شده ب بنر باال سرم زل
زدم.
آری پاشو ساعت سه .چهارپرواز داری
-ووووای آنا ممنون نزدیک بود خواب بمونم ممنون.
-وظیفه بود خب خداحافظ برو آماده شو.
-بازم ممنون خداحافظ.
دوباره خوابیدم.
...
دو روزه که از رفتن آریا میگذره و چند باری بهش زنگ زدم اما جواب نداد.دوست نداشتم کسی ازعالقم بهش باخبر
بشه چون میخواستم این عشقو نابود کنم چون نمیتونستم نمیخواستم عشق دوم کسی باشم.هه چقدر دلم خوشه
عشق دوم آریافقط یه عشق داره و هیچ وقت فراموشش نمیکنه.مامان آریا تنها نشسته بود و تلوزیون نگاه میکرد
کسی خونه نبود.
_آذر جون .من از وقتی شمارو دیدم تا چشمم بهتون میخوره آریا جلو چشممو میگیره
یه نگاه بهم کرد و گفت
- آریا هنوزم سیگار میکشه.
- راستشو بخوای تو این شانزده روزی که شناختمش فقط یه بار دیدم بکشه.
Comments please ^_^🎈
آنا......
شبت بخیر عزیزم من برم بخوابم ببخشید زیاد حرف زدم من که تا اون لحظه تو فکرحرفای آذین بودم گفتم
آذین جان ممنون.تو خیلی خوبی
فداتشم فرشته نجات داداشی.
آذین نگو اینطوری تو که میدونی آریا منو نمیخواد.
آره میدونم اما توام سعی خودتو بکن دیگه.شب بخیر گفتو رفت
رفتم دستشویی مسواک زدم صورتمو شستم.اومدم تو اتاق موهامو شونه کردم دراز کشیدم رو تخت عکس و بنرای
آریا بی اراده نگاهمو به سمت خودشون میکشید کنار ساحل با تک پوش آستین حلقه ای سفید ک چسبیده بود ب
بدنش وشلوار جین مشکی کفش پاش نبود پیرهنشو انداخته بود رودوششو باد خورده بود ب موهاش.اون یکیم یه
کاله سرش بود و یه تک پوش بنفش و شلوار جین با کیف ورزشی .اون عکسم درست ب سقف چسبیده بود ک دقیقا
زیرش تختش بود.یه اخم روپیشونیش وجلولباس مشکیش باز بود وبدن شیش تیکش معلوم بود و یه شلوار
سفیدهعیییی آریا سرنوشت منو تو وزیبا چیه؟
ساعتو گذاشتم روساعت سه و با دعا هایی که هرشب میکنم باالخره خوابم برد.
ساعت گوشیم زنگ خورد وبالفاصله شماره آریا رو گرفتم
یه بوق ....دوبوق....سه بوق...چهار بوق صدای گرفته و خوابالوی آریا.ای خدا صداش چ ناز شده ب بنر باال سرم زل
زدم.
آری پاشو ساعت سه .چهارپرواز داری
-ووووای آنا ممنون نزدیک بود خواب بمونم ممنون.
-وظیفه بود خب خداحافظ برو آماده شو.
-بازم ممنون خداحافظ.
دوباره خوابیدم.
...
دو روزه که از رفتن آریا میگذره و چند باری بهش زنگ زدم اما جواب نداد.دوست نداشتم کسی ازعالقم بهش باخبر
بشه چون میخواستم این عشقو نابود کنم چون نمیتونستم نمیخواستم عشق دوم کسی باشم.هه چقدر دلم خوشه
عشق دوم آریافقط یه عشق داره و هیچ وقت فراموشش نمیکنه.مامان آریا تنها نشسته بود و تلوزیون نگاه میکرد
کسی خونه نبود.
_آذر جون .من از وقتی شمارو دیدم تا چشمم بهتون میخوره آریا جلو چشممو میگیره
یه نگاه بهم کرد و گفت
- آریا هنوزم سیگار میکشه.
- راستشو بخوای تو این شانزده روزی که شناختمش فقط یه بار دیدم بکشه.
Comments please ^_^🎈
۴.۹k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.