• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part186
#leoreza
وارد اتاقم شدم و پوشه هایی که از آمار جلسه ی دیروز رو میداد بخونم ،مثل هروز منشی قهوه ام رو آورد و بدون سروصدا از اتاق رفت بیرون
شروع کردم به کار کردن ، اما ذهنم خیلی مشغول بود درگیر دیشب بود
خودکار رو پرت کردم رو میز
و کلافه دستی به گردنم کشیدم تا دیروز فقط حسرت دیدنش رو داشتم و به خودم قول داده بودم برگرده عوض بشم دیگه بهش بی محلی نکنم
اما الان داشتم چیکار میکردم ، روبروش قرار گرفته بودم تا اگه زنده برگشت باهاش خوب باشم
میدونستم عذاب بدی میکشه اما با این حال بازم این رفتار رو میکردم ، دیروز برای اولین بار دلم لرزید
وقتی دیدم بارداره خدا خدا میکردم از من باشه نه کس دیگه ای ، اما با فهمیدن دو تا فرشته که دارم خدا رو شکر کردم با اینکه رفت
من جاش بودم همین تصمیم رو میگرفتم اما کاش قبلش به من میگفت
تقه ای به درخورد و نگار اومد داخل
همین رو کم داشتم با چشم های قرمز شده و با اشک لب زد
نگار: تو به چه حقی دیشب منو ترک کردی از خونه رفتی بیرون
بی توجه بهش برگه ها رو بالا و پایین کردم تا برگه ها رو جمع کنم
_من با تو پیوندی نزدم که ترک ات کنم دیشب هم جلو همه بهت گفتم من با تو هیچ نسبتی به جز نسبت خانوادگی نداریم نگار
نگار: اما قرار بود نامزد کنیم، قرار بود ازدواج کنیم نه.... اینطوری بگم با اینکه زنت با شکم بالا برگشته بخشیدی اما منی که همیشه با تو صادق بودن رو رد کردی
_نگار نمیخوام خصومتی بینمون باشه لطفا این بحث رو تموم کن ما به درد هم نمیخوریم
بینی بالا کشید
نگار: باشه پس میخوام سهام ۲۰ درصد ام رو بفروشم
محکم نگاهش کردم همون ۲۰ درصدی که با بدبختی بدست اش آورده بود رو میخواست بفروشه و غریبه وارد شرکت کنه
_همچین کاری نمیکنی نگار
نگار: چرا نکنم رضا ،چرا عیبی داره سهام خودمه
_باشه پس من میخرمش چقدر میفروشی
نگار: به تو نمیفروشم
_چرا یکی به دو میکنی
بلند شدم و روبروش قرار گرفتم
_دردت چیه چی میخوای
با انگشت کوبید بهم
نگار: دردم زندگی به تو بود نخواستی منم سهام رو میفروشم ، تا ۱ ماه دیگه خبرش بهت میرسه که به کی میفروشم خدافظ
رفت بیرون دخترهای... ، دیونم کرده بود دیگه این همه زحمت بکش بعد با وارد کردن یه آدم غریبه همه چیز بهم میخورد
از اتاق بیرون رفتم و اتاق بابا رو درنظر گرفتم
روبه منشی لب زدم
_اتاقِ
منشی: نه تو دفتر جلسه هستن
باشه ریزی گفتم و ازش دور شدم
تقه ای به در زدم و رفتم تو با وکیل شرکت حرف میزد
وکیل: پس بعد مزاحم تون میشم
اشاره کردم بشینه
_شما هم بشینین یه سری اتفاق افتاده شما ام باید بدونین
سری تکون داد که نگاه دوختم به بابا
بابا: چیشده
_نگار میخواد سهاماش رو بفروشه.
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part186
#leoreza
وارد اتاقم شدم و پوشه هایی که از آمار جلسه ی دیروز رو میداد بخونم ،مثل هروز منشی قهوه ام رو آورد و بدون سروصدا از اتاق رفت بیرون
شروع کردم به کار کردن ، اما ذهنم خیلی مشغول بود درگیر دیشب بود
خودکار رو پرت کردم رو میز
و کلافه دستی به گردنم کشیدم تا دیروز فقط حسرت دیدنش رو داشتم و به خودم قول داده بودم برگرده عوض بشم دیگه بهش بی محلی نکنم
اما الان داشتم چیکار میکردم ، روبروش قرار گرفته بودم تا اگه زنده برگشت باهاش خوب باشم
میدونستم عذاب بدی میکشه اما با این حال بازم این رفتار رو میکردم ، دیروز برای اولین بار دلم لرزید
وقتی دیدم بارداره خدا خدا میکردم از من باشه نه کس دیگه ای ، اما با فهمیدن دو تا فرشته که دارم خدا رو شکر کردم با اینکه رفت
من جاش بودم همین تصمیم رو میگرفتم اما کاش قبلش به من میگفت
تقه ای به درخورد و نگار اومد داخل
همین رو کم داشتم با چشم های قرمز شده و با اشک لب زد
نگار: تو به چه حقی دیشب منو ترک کردی از خونه رفتی بیرون
بی توجه بهش برگه ها رو بالا و پایین کردم تا برگه ها رو جمع کنم
_من با تو پیوندی نزدم که ترک ات کنم دیشب هم جلو همه بهت گفتم من با تو هیچ نسبتی به جز نسبت خانوادگی نداریم نگار
نگار: اما قرار بود نامزد کنیم، قرار بود ازدواج کنیم نه.... اینطوری بگم با اینکه زنت با شکم بالا برگشته بخشیدی اما منی که همیشه با تو صادق بودن رو رد کردی
_نگار نمیخوام خصومتی بینمون باشه لطفا این بحث رو تموم کن ما به درد هم نمیخوریم
بینی بالا کشید
نگار: باشه پس میخوام سهام ۲۰ درصد ام رو بفروشم
محکم نگاهش کردم همون ۲۰ درصدی که با بدبختی بدست اش آورده بود رو میخواست بفروشه و غریبه وارد شرکت کنه
_همچین کاری نمیکنی نگار
نگار: چرا نکنم رضا ،چرا عیبی داره سهام خودمه
_باشه پس من میخرمش چقدر میفروشی
نگار: به تو نمیفروشم
_چرا یکی به دو میکنی
بلند شدم و روبروش قرار گرفتم
_دردت چیه چی میخوای
با انگشت کوبید بهم
نگار: دردم زندگی به تو بود نخواستی منم سهام رو میفروشم ، تا ۱ ماه دیگه خبرش بهت میرسه که به کی میفروشم خدافظ
رفت بیرون دخترهای... ، دیونم کرده بود دیگه این همه زحمت بکش بعد با وارد کردن یه آدم غریبه همه چیز بهم میخورد
از اتاق بیرون رفتم و اتاق بابا رو درنظر گرفتم
روبه منشی لب زدم
_اتاقِ
منشی: نه تو دفتر جلسه هستن
باشه ریزی گفتم و ازش دور شدم
تقه ای به در زدم و رفتم تو با وکیل شرکت حرف میزد
وکیل: پس بعد مزاحم تون میشم
اشاره کردم بشینه
_شما هم بشینین یه سری اتفاق افتاده شما ام باید بدونین
سری تکون داد که نگاه دوختم به بابا
بابا: چیشده
_نگار میخواد سهاماش رو بفروشه.
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.