• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part184
#paniz
بابا: بگذریم از این حرفا آنقدری زیاد آن که گفتی نیست خب خودت چطوری از کی فهمیدی نوههای منو داری
لبخندی به درکاش زدم و شروع کردم باهاش حرف زدن، حرف زدن و هم صحبت شدن باهاش بهم حس دلچسبی میداد
بابا: بریم صبحونه بخوریم من فرانک رو صدا کنم
_میشم من برم
بابا: اگه اذیت نمیشی پله ها رو برو
ممنونی گفتم و بلند شدم و آروم قدم برداشتم به سمت بالا وسطای پله بودم که رضا بهم رسید و بازوم رو گرفت و با هم رفتیم
رضا: چرا انقدر خودتو خسته میکنی چیزی لازم داشتی میگفتی بهم
_من خوبم میرم پیشه مامانت
رضا: بعدا میری....
_بعضی موقع ها باید کوتاه اومد نمیشه که برو منم میام
سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت نفس تازه کردم و جلو اتاق وایستادم تقه ای به در زدم و رفتم داخل
از اتاقی که فکر کنم اتاق وسایل هاشون بود بیرون با تعجب نگام کرد
فرانک: پا...اینجا چیکار میکنی
لبخندی زدم و رفتم کنارش بازوش رو گرفتم و با نشستیم رو کاناپه
فرانک: خوبی کجا رفته بودی
_نمیدونم چی بگم حرفی هم ندارم فقط خواستم یکم دکر بمونم همین
آهی کشید و چشم دوخت به شکمم دستی بهش کشید
فرانک: نوه ی منه
دستم رو دستش گذاشتم
_فکر نکنم نوه باشه با چشای گرد عسلی ش نگاه کرد بهم که خنده ای کردم
فرانک: دوقلو ان بر اون گفتم
نفسی کشید و دست رو سینه اش گذاشت چشم بست و باز کرد
فرانک: وای دختر ترسیدم
_منم فکر نمیکردم با گفتن این که دوقلوان بقیه رو بترسونم....مادرجون کو ندیدمش
فرانک: برای درمانش رفته خارج کشور برای چند ماه دیگه میاد اگه زود تموم بشه
دستی به بازوش کشیدم
_ایشالله سلامتیش رو بدست میاره
فرانک لبخندی بهم زد
فرانک: بریم صبحونه بخوریم کنار هم بشینیم
بلند شد و با انگشت اشاره تهدید وار تکون داد
فرانک: بعد صبحونه خیلی حرف داریم
باشه ی ریزی گفتم و رفتیم پایین ،صندلی کنار رضا کشیدن و نشستم اثری از نیکا نبود و رضا اینو فهمید بود
دلم گوشم لب زد
رضا: رفته خونه دوستش....چی میخوری عسل و ارده بدم
سری تکون دادم که به ثانیه نکشید بشقاب ام رو پر کرد
_یکم زیادی نیست
رضا: تو نمیخوری که بچهای من میخورن
ابروهام بالا پریدن
_چه زود منو یادت رفت
رضا: شما جای خود داری حالا بخور ببینم هنوز چیزی نخوردی که
لقمه ای گرفتم و گذاشتم تو دهنم و خوردم
کمی خواست شیره بریزه که فرانک به دادم رسید
فرانک: ای پسرم چخبر وایسا همه رو قاطی میکنه وایسا همینا کافیه براش
رضا: باشه اما هنوز نخورده
_میخورم شما برای خودت رو بخورم منم میخورم
بابا خندهای کرد که حرفی زده نشد....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part184
#paniz
بابا: بگذریم از این حرفا آنقدری زیاد آن که گفتی نیست خب خودت چطوری از کی فهمیدی نوههای منو داری
لبخندی به درکاش زدم و شروع کردم باهاش حرف زدن، حرف زدن و هم صحبت شدن باهاش بهم حس دلچسبی میداد
بابا: بریم صبحونه بخوریم من فرانک رو صدا کنم
_میشم من برم
بابا: اگه اذیت نمیشی پله ها رو برو
ممنونی گفتم و بلند شدم و آروم قدم برداشتم به سمت بالا وسطای پله بودم که رضا بهم رسید و بازوم رو گرفت و با هم رفتیم
رضا: چرا انقدر خودتو خسته میکنی چیزی لازم داشتی میگفتی بهم
_من خوبم میرم پیشه مامانت
رضا: بعدا میری....
_بعضی موقع ها باید کوتاه اومد نمیشه که برو منم میام
سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت نفس تازه کردم و جلو اتاق وایستادم تقه ای به در زدم و رفتم داخل
از اتاقی که فکر کنم اتاق وسایل هاشون بود بیرون با تعجب نگام کرد
فرانک: پا...اینجا چیکار میکنی
لبخندی زدم و رفتم کنارش بازوش رو گرفتم و با نشستیم رو کاناپه
فرانک: خوبی کجا رفته بودی
_نمیدونم چی بگم حرفی هم ندارم فقط خواستم یکم دکر بمونم همین
آهی کشید و چشم دوخت به شکمم دستی بهش کشید
فرانک: نوه ی منه
دستم رو دستش گذاشتم
_فکر نکنم نوه باشه با چشای گرد عسلی ش نگاه کرد بهم که خنده ای کردم
فرانک: دوقلو ان بر اون گفتم
نفسی کشید و دست رو سینه اش گذاشت چشم بست و باز کرد
فرانک: وای دختر ترسیدم
_منم فکر نمیکردم با گفتن این که دوقلوان بقیه رو بترسونم....مادرجون کو ندیدمش
فرانک: برای درمانش رفته خارج کشور برای چند ماه دیگه میاد اگه زود تموم بشه
دستی به بازوش کشیدم
_ایشالله سلامتیش رو بدست میاره
فرانک لبخندی بهم زد
فرانک: بریم صبحونه بخوریم کنار هم بشینیم
بلند شد و با انگشت اشاره تهدید وار تکون داد
فرانک: بعد صبحونه خیلی حرف داریم
باشه ی ریزی گفتم و رفتیم پایین ،صندلی کنار رضا کشیدن و نشستم اثری از نیکا نبود و رضا اینو فهمید بود
دلم گوشم لب زد
رضا: رفته خونه دوستش....چی میخوری عسل و ارده بدم
سری تکون دادم که به ثانیه نکشید بشقاب ام رو پر کرد
_یکم زیادی نیست
رضا: تو نمیخوری که بچهای من میخورن
ابروهام بالا پریدن
_چه زود منو یادت رفت
رضا: شما جای خود داری حالا بخور ببینم هنوز چیزی نخوردی که
لقمه ای گرفتم و گذاشتم تو دهنم و خوردم
کمی خواست شیره بریزه که فرانک به دادم رسید
فرانک: ای پسرم چخبر وایسا همه رو قاطی میکنه وایسا همینا کافیه براش
رضا: باشه اما هنوز نخورده
_میخورم شما برای خودت رو بخورم منم میخورم
بابا خندهای کرد که حرفی زده نشد....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.