fake kook
fake kook
part*²⁷
ا.ت: خوابت نمیاد
کوک: نه توچی
ا.ت: من خوابم میاد
کوک: خب برو خواب
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: هیچی
رفتم و بازم خوابیدم ساعت ۶بلند شدم هیچ کسی هنوز نیومده بود رفتم تو اتاق جونگکوک اونم خوابش برده بود یعنی از دیشب تا الان اینجا بوده
ظهر
ا.ت: خب من میتونم برم
کوک: کجا
ا.ت: فک کنم قبلا گفته بودم
کوک: باشه برو
ا.ت: ممنون
سریع رفتم بیرون ادرسی که پدرم برام فرستاده بود نگاه کردم و سوار تاکسی شدم و رفتم و رسیدم یه حس بدی داشتم یه حس خوبی باورم نمیشد یعنی اینجاست اخه یه عمارت بزرگ بود در زدم در باز شد رفتم داخل خیلی خوشگل بود یکی اومد جلو و
گفت: شما
ا.ت: ا.ت هستم
گفت: اها بفرمایید
رفتم داخل خونه
خیلی خوشگل بود سلام کردم
یه زن اومد نزدیکم و بغلم کرد و گفت: ا.ت
ا.ت: چیزی شده
فک کنم مامانم بود و یه مردم اومد نزدیک گفت: خوش اومدی دخترم من پدرت هستم اینم مامانته
ا.ت: خوشبختم
م: منم خیلی خوشحالم میبینمت
پ: عموت و زن عموت هم میخوان ببیننت
ا.ت: کجا هستن
م: اونجا نشستن
رفتم و عمو زن عموم دیدم رفتم با اونا هم سلام کردم
م: باورم نمیشه بعد از ۱۸سال میبینمت دخترم
ا.ت: ولی من هنوز واقعا باورم نمیشه خانواده واقعیم شما هستید
پ: باور میکنی
م: خب بفرمایید غذا
پ: بخور دخترم
ا.ت: 😊
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁷
ا.ت: خوابت نمیاد
کوک: نه توچی
ا.ت: من خوابم میاد
کوک: خب برو خواب
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: بله
کوک: هیچی
رفتم و بازم خوابیدم ساعت ۶بلند شدم هیچ کسی هنوز نیومده بود رفتم تو اتاق جونگکوک اونم خوابش برده بود یعنی از دیشب تا الان اینجا بوده
ظهر
ا.ت: خب من میتونم برم
کوک: کجا
ا.ت: فک کنم قبلا گفته بودم
کوک: باشه برو
ا.ت: ممنون
سریع رفتم بیرون ادرسی که پدرم برام فرستاده بود نگاه کردم و سوار تاکسی شدم و رفتم و رسیدم یه حس بدی داشتم یه حس خوبی باورم نمیشد یعنی اینجاست اخه یه عمارت بزرگ بود در زدم در باز شد رفتم داخل خیلی خوشگل بود یکی اومد جلو و
گفت: شما
ا.ت: ا.ت هستم
گفت: اها بفرمایید
رفتم داخل خونه
خیلی خوشگل بود سلام کردم
یه زن اومد نزدیکم و بغلم کرد و گفت: ا.ت
ا.ت: چیزی شده
فک کنم مامانم بود و یه مردم اومد نزدیک گفت: خوش اومدی دخترم من پدرت هستم اینم مامانته
ا.ت: خوشبختم
م: منم خیلی خوشحالم میبینمت
پ: عموت و زن عموت هم میخوان ببیننت
ا.ت: کجا هستن
م: اونجا نشستن
رفتم و عمو زن عموم دیدم رفتم با اونا هم سلام کردم
م: باورم نمیشه بعد از ۱۸سال میبینمت دخترم
ا.ت: ولی من هنوز واقعا باورم نمیشه خانواده واقعیم شما هستید
پ: باور میکنی
م: خب بفرمایید غذا
پ: بخور دخترم
ا.ت: 😊
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.