fake kook
fake kook
part*²⁸
خانواده ارومی بودن بعداز دیدنشون حس خوبی گرفتم و غذامو خوردم که یکی بلند شد اومد سمتم گفت: سلام
ا.ت: سلام
گفت: فک کنم نشناسی من پسر عموت هستم تهیونگ
ا.ت: منم ا.ت هستم خوشبختم 😊
تهیونگ: منم همینطور 😊اگه غذاتو خوردی
ا.ت: اره خوردم تموم شدم
تهیونگ: نوش جونت خواستم بگم که بامن میای تا بریم عمارت کامل نشونت بدم و همه چیز درباره خودمون رو بگم
ا.ت: حتما
دستمو گرفت
تهیونگ: میریم از حیاط شروع میکنیم
یک ساعت بعد
تهیونگ: امیدوارم اذیتت نکرده باشم
ا.ت: نه خیلی خوب بود خوش گذشت
تهیونگ: 😉😊🤗میشه یه سوال بپرسم
ا.ت: اره بپرس ببخشید اینقدر راحت حرف میزنم اخه من سریع صمیمی میشم
تهیونگ: عالیه من از همچین دخترایی خوشم میاد
ا.ت: 😊خب سوالتو بپرس
تهیونگ: واقعا ۱۸سالته
ا.ت: اره
تهیونگ: من ۲۳سالمه
ا.ت: ولی من فک کردم سنت بیشتر میخوره
تهیونگ: تولدم نزدیکه دارم میرم توی ۲۴سال
ا.ت: من تولدم شیش ماه پیش بود
تهیونگ: 😊تو دیگه همیشه پیش ما هستی تولد سال دیگتو خودم برات میگیرم
ا.ت: 😊😊ولی من تاحالا برای تولدم هیچ جشنی نگرفتم
تهیونگ: میدونی اتاقت کجاست
ا.ت: اتاقم؟
تهیونگ: اره
ا.ت: نه
تهیونگ: تو دیگه برای همیشه اینجایی اتاقت طبقه بالا همه چیز هم برات امادست
ا.ت: خیلی ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم
ا.ت: وایی من باید برم
تهیونگ: کجا تو که تازه اومدی
ا.ت: سرکار اگه نرم اخراج میشم
تهیونگ: تو میری سرکار
ا.ت: اره
تهیونگ: دیگه کار برای چی میخوای
ا.ت: ولی من دوست دارم کار کنم
تهیونگ: خب هرجور خودت میدونی راننده اونجاست برو باهاش
ا.ت: نه خودم میرم
تهیونگ: نمیشه باید با راننده بری
ا.ت: خب باشه
رفتم سوار ماشین شدم راننده و راه افتادیم کلی چیزا اومد تو ذهنم پدر و مادر خیلی مهربون خوشگلی دارم و حتی تهیونگ خیلی جذاب و مهربون کاشکی یکم جونگکوک هم مثل او بود
رفتم شرکت
جونگکوک اومد پیشم
کوک: من که گفتم لازم نیست امروز بیای
ا.ت: ولی من اومدم
کوک: رفتی
ا.ت: اره
کوک: الان خوبی
ا.ت: اره خوبم حس خوبی دارم
کوک: میتونی کار کنی
ا.ت: اره میتونم کار کنم
کوک: خب باشه
این چرا یه دفعه مهربون شد چرا پسرای اطراف من همگی جذاب و مهربون ولی اینو نمیشه درباره جونگکوک گفت چون معلومه فردا بازم عوض میشه اون فقط خواست به من کمکی کنه خب ولش کن کارمو شروع کردم
ساعت ۷
کوک: دیگه میری خونه نمیخوای بمونی
ا.ت: دیگه میخوام برم
کوک: با کی میری
ا.ت: هنوز معلوم نیست
کوک: بیا سوار شو تا برسونمت
ا.ت: نه ممنون خودم میرم
کوک: هوا رو نگاه شاید هرچه زودتر بارون اومد تو میخوای تا کی اینجا باشی سوار شو
ا.ت: باشه
رفتم سوار شدم
کوک: خب ادرس
بهش گفتم که کجا بره ولی نگفتم کدوم خونه دلم نمیخواست بدونه من همچین جایی زندگی میکنم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²⁸
خانواده ارومی بودن بعداز دیدنشون حس خوبی گرفتم و غذامو خوردم که یکی بلند شد اومد سمتم گفت: سلام
ا.ت: سلام
گفت: فک کنم نشناسی من پسر عموت هستم تهیونگ
ا.ت: منم ا.ت هستم خوشبختم 😊
تهیونگ: منم همینطور 😊اگه غذاتو خوردی
ا.ت: اره خوردم تموم شدم
تهیونگ: نوش جونت خواستم بگم که بامن میای تا بریم عمارت کامل نشونت بدم و همه چیز درباره خودمون رو بگم
ا.ت: حتما
دستمو گرفت
تهیونگ: میریم از حیاط شروع میکنیم
یک ساعت بعد
تهیونگ: امیدوارم اذیتت نکرده باشم
ا.ت: نه خیلی خوب بود خوش گذشت
تهیونگ: 😉😊🤗میشه یه سوال بپرسم
ا.ت: اره بپرس ببخشید اینقدر راحت حرف میزنم اخه من سریع صمیمی میشم
تهیونگ: عالیه من از همچین دخترایی خوشم میاد
ا.ت: 😊خب سوالتو بپرس
تهیونگ: واقعا ۱۸سالته
ا.ت: اره
تهیونگ: من ۲۳سالمه
ا.ت: ولی من فک کردم سنت بیشتر میخوره
تهیونگ: تولدم نزدیکه دارم میرم توی ۲۴سال
ا.ت: من تولدم شیش ماه پیش بود
تهیونگ: 😊تو دیگه همیشه پیش ما هستی تولد سال دیگتو خودم برات میگیرم
ا.ت: 😊😊ولی من تاحالا برای تولدم هیچ جشنی نگرفتم
تهیونگ: میدونی اتاقت کجاست
ا.ت: اتاقم؟
تهیونگ: اره
ا.ت: نه
تهیونگ: تو دیگه برای همیشه اینجایی اتاقت طبقه بالا همه چیز هم برات امادست
ا.ت: خیلی ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم
ا.ت: وایی من باید برم
تهیونگ: کجا تو که تازه اومدی
ا.ت: سرکار اگه نرم اخراج میشم
تهیونگ: تو میری سرکار
ا.ت: اره
تهیونگ: دیگه کار برای چی میخوای
ا.ت: ولی من دوست دارم کار کنم
تهیونگ: خب هرجور خودت میدونی راننده اونجاست برو باهاش
ا.ت: نه خودم میرم
تهیونگ: نمیشه باید با راننده بری
ا.ت: خب باشه
رفتم سوار ماشین شدم راننده و راه افتادیم کلی چیزا اومد تو ذهنم پدر و مادر خیلی مهربون خوشگلی دارم و حتی تهیونگ خیلی جذاب و مهربون کاشکی یکم جونگکوک هم مثل او بود
رفتم شرکت
جونگکوک اومد پیشم
کوک: من که گفتم لازم نیست امروز بیای
ا.ت: ولی من اومدم
کوک: رفتی
ا.ت: اره
کوک: الان خوبی
ا.ت: اره خوبم حس خوبی دارم
کوک: میتونی کار کنی
ا.ت: اره میتونم کار کنم
کوک: خب باشه
این چرا یه دفعه مهربون شد چرا پسرای اطراف من همگی جذاب و مهربون ولی اینو نمیشه درباره جونگکوک گفت چون معلومه فردا بازم عوض میشه اون فقط خواست به من کمکی کنه خب ولش کن کارمو شروع کردم
ساعت ۷
کوک: دیگه میری خونه نمیخوای بمونی
ا.ت: دیگه میخوام برم
کوک: با کی میری
ا.ت: هنوز معلوم نیست
کوک: بیا سوار شو تا برسونمت
ا.ت: نه ممنون خودم میرم
کوک: هوا رو نگاه شاید هرچه زودتر بارون اومد تو میخوای تا کی اینجا باشی سوار شو
ا.ت: باشه
رفتم سوار شدم
کوک: خب ادرس
بهش گفتم که کجا بره ولی نگفتم کدوم خونه دلم نمیخواست بدونه من همچین جایی زندگی میکنم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.