نگرانم نباش

• .
نگرانم نباش
مشت مشت قرص هایم را سر ساعت می خورم
زخم هایم را می پوشم
و آرزوهایم را قدم می زنم هنوز
من
خودِ زمستانم
*****
نزدیکیم کافه ایست
دنج
مثل سکوت ، ساکت
با یک میز
یک صندلی خالی
و یک فنجان بغض دردهایم را قاب می کنم
تا شعرم بیاید
برای کاغذهای بی واژه ی دفترم
وقتی تو نیستی
اندوه بازترین آغوش زمستانی ست
مرا با تمام خاطرات به جا مانده از تو
تا خرخره می بلعد
اما تو نگرانم نباش
من خوبم
فقط احساس می کنم
کمی مرده ام
همین
نگرانم نباش
من قرص هایم را سر ساعت می خورم
[بهرام حمیدیان]
دیدگاه ها (۱)

آن یار که عهد دوستداران بشکستمی رفت و منش گرفته دامان در دست...

یادش بخیر

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنیاحتمال شروع یک رابطه ی احمقانه ب...

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ " ﺣﻘﺎﺭﺗﺸﺎﻥ " " ﺗﻮﻫﻴﻦ " ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ .ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ "ﻓ...

part ¹⁴ویو تهیونگیعنی چرا انقدر نگرانم شد؟این همه بلا سرش او...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط