بیدار شدم دیدم رسیدیم .کوک بلند شد رفت تو خونه منم اومدم
بیدار شدم دیدم رسیدیم .کوک بلند شد رفت تو خونه منم اومدم برم ولی پاهام حس نداشت یه پنجدقیقه ای تو ماشین بودم که تونستم پاشم برم تو خونه تا من اومدم تو کوک رفت بیرون .رفتم یه نیم ساعت خوابیدم بغض داشتم.حالم بد بود.پاشدم دوکبوکی درست کردم گذاشتم رو میز .رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون رفتم کافه ای که اولین بار با کوک رفتیم .یه هات چاکلت وایت با یه کیک نوتلا سفارش دادم سردم بود بیرون بارون میومد.یعنس چه جوری می تونستم به کوک بگم من نمی خواستم این اتفاق بیوفته.دلم براش می سوخت بغض داشت وفتی می رفت بیرون .می دونم العان خیلی نارحته.
۳۱.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲