تلخ و شیرین (پارت 13)
ارسلان:رفتم یه دوش بگیرم سرحال بشم نیکا گف
نیکا:ارسلان با متین حرف نزن
ارسلان:چرا
نیکا:قهریم
ارسلان:تو قهری من چرا حرف نزنم
نیکا:چون من میگم
ارسلان:هوففف باشه
+-+-+-+
دیانا:رفتم به مامانم گفتم که میخوایم بریم خونه رفیق
ارسلان و اوکی داد ،رفتم لباس هامو عوض کردم
یه مانتو ی کوتاه در آوردم که رنگش سبز پسته ای بود
و روش یه جغد کوچیک بود و یه شلوار لی و یه شال سیاه
ساده و پوشیدم ،یه آرایش خوشکل کردم و موهامو شونه زدم
و بستم و عطر زدم دیدم ساعت 5 زود گوشیمو برداشتم و کیفم
رفتم
ارسلان:منتظر دیانا بودم که اومد ،مث همیشه دیر کرده بود
دیانا:ببخشید
ارسلان:بریم
دیانا:یه ماچ کردمش و سوار شدم
ارسلان:ستایش هم اونجاس ستایش دوست صمیمی و قدیمی
کنه
دیانا:😡
ارسلان:دوست،دوست ساده
دیانا:دیگه کی اونجاست
ارسلان:ممد و پانیذ ،ممد مث داداشمه پانیذ هم رلشه بچه ها
همه اینا رو میشناسن اینا رفیقامونن
دیانا:اوکی
نیکا:ارسلان با متین حرف نزن
ارسلان:چرا
نیکا:قهریم
ارسلان:تو قهری من چرا حرف نزنم
نیکا:چون من میگم
ارسلان:هوففف باشه
+-+-+-+
دیانا:رفتم به مامانم گفتم که میخوایم بریم خونه رفیق
ارسلان و اوکی داد ،رفتم لباس هامو عوض کردم
یه مانتو ی کوتاه در آوردم که رنگش سبز پسته ای بود
و روش یه جغد کوچیک بود و یه شلوار لی و یه شال سیاه
ساده و پوشیدم ،یه آرایش خوشکل کردم و موهامو شونه زدم
و بستم و عطر زدم دیدم ساعت 5 زود گوشیمو برداشتم و کیفم
رفتم
ارسلان:منتظر دیانا بودم که اومد ،مث همیشه دیر کرده بود
دیانا:ببخشید
ارسلان:بریم
دیانا:یه ماچ کردمش و سوار شدم
ارسلان:ستایش هم اونجاس ستایش دوست صمیمی و قدیمی
کنه
دیانا:😡
ارسلان:دوست،دوست ساده
دیانا:دیگه کی اونجاست
ارسلان:ممد و پانیذ ،ممد مث داداشمه پانیذ هم رلشه بچه ها
همه اینا رو میشناسن اینا رفیقامونن
دیانا:اوکی
۳.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.