ویو ات
ویو ات
چرا همیشه جلو چشممه
ب سمت مغازه برگشتم
ات: اوپاا
هیوتجین: جان
ات: بفرمااا
لیوانو دادم بش
هیونجین: وای الان بش نیاز داشتم
ات: نوش جان
هیونجین:___
بد خوردن
هیونجین: فردا نهمون من
ات: باشه
بد از ساعت کاری
ات: ایییییییی
هیونجین: چی شد
ات: کنرم درد گرف از بس سر پا بودم من دیگه کارم تنومه اینجا برم
هیونجین: اوکیه شب بخیر
ات: فعلا
تو راه خونه بودم که تو ی کوچه صدای گریه میومد
ات: بخشید؟
صدا قط شد
کدچه تاریک بود و صدای گریه نا پدید شد
ات: کسی اونجاس؟
داشتم وارد کوچه میشدم ب وسعط تاش رسیدم
ات: کی اوتحاس؟
_: هعی خاتم
بر گشتم سمت صدا
ات: ..ب... بله
_: خانم میشه از گوشیتون استفاده کنم
ات: بله حتما بفرمایید
اون فرد داش با گوشیم حرف میزد که من کلا حواسم ب کوچه بود
_: بفرمایید خیلی ممنونم
ات: خواهش میکنم
اون فرد رفت و کمی ب کوچه زل زدم و چون دیگه دیر شده بود ب سمت خونه رفتم
رسیدم خونه تا اخر ماه خیی مونده من دیگه پولی ندارم بخولم تا اخر ماه بنونم هتل ...........
ویو ته
انروز اون دختره رو مخو دیدم
چطور برام چش غوره رف
وای خدا این چرا امدهههه
_: اقا
ته: ها
_: خانم جانگ تشریف اوردن
ته: چی اون کی از کی اند کی برگشتهههه
* بچههه هاا خب اون دختری کع صبح با ته بود داستان داره حالا بمونید در خماری
خب بد اینکه تهیونگ بد از اینکه مادرش مرد مادربزرگش تنها کسیه که براش احترام قاعله و با خوبه یعنی جرعت بد بودن نداره*
ته: بگو من نیسم
_: منشی گف هستید
ته: ایی ..بگو بیاد تو
نگهیپبان خارج شد منم موهامو مرتب کردم دکمه هامو بستم تا ب چشش علاف و قلدر نباشم
( مادر بزرگ با م/ب))
م/ب: هعییی
ته: عه سلاممادر بزرگ از این طرفااا کی برگشتی( لبخند ملیح)
م/ب: دیشب ...ی زنگ نمیزنیی ب مادر بزرگ پیرت پسره بیشعوررر افتادی دنبال الَلَلی تَللَلی
ناد بزرگ با اعصاش افتاد دنبالم
ته: عه مادر بزرگ تروخدا زشته برا من تو این سن دنبالم باشید ابروم میرهه
م/ب: جهنم خحالت بگش از سنت منتظری برم جایی تا باز عین ارازلا باشییی
ته: مادر بزرگگگگ
م/ب: خب بگو
ته: میشه بد این ۳ ماه اندی یکم حرف بزنیم بجا دعوا کردنم
م/ت: اووووو عزیز مادر بزرگ بیا اینحا بشین ببینم چی شده
ب کنارش رو کاناپه ارون و مظلومانه نشستم
م/ب: بگو
چرا همیشه جلو چشممه
ب سمت مغازه برگشتم
ات: اوپاا
هیوتجین: جان
ات: بفرمااا
لیوانو دادم بش
هیونجین: وای الان بش نیاز داشتم
ات: نوش جان
هیونجین:___
بد خوردن
هیونجین: فردا نهمون من
ات: باشه
بد از ساعت کاری
ات: ایییییییی
هیونجین: چی شد
ات: کنرم درد گرف از بس سر پا بودم من دیگه کارم تنومه اینجا برم
هیونجین: اوکیه شب بخیر
ات: فعلا
تو راه خونه بودم که تو ی کوچه صدای گریه میومد
ات: بخشید؟
صدا قط شد
کدچه تاریک بود و صدای گریه نا پدید شد
ات: کسی اونجاس؟
داشتم وارد کوچه میشدم ب وسعط تاش رسیدم
ات: کی اوتحاس؟
_: هعی خاتم
بر گشتم سمت صدا
ات: ..ب... بله
_: خانم میشه از گوشیتون استفاده کنم
ات: بله حتما بفرمایید
اون فرد داش با گوشیم حرف میزد که من کلا حواسم ب کوچه بود
_: بفرمایید خیلی ممنونم
ات: خواهش میکنم
اون فرد رفت و کمی ب کوچه زل زدم و چون دیگه دیر شده بود ب سمت خونه رفتم
رسیدم خونه تا اخر ماه خیی مونده من دیگه پولی ندارم بخولم تا اخر ماه بنونم هتل ...........
ویو ته
انروز اون دختره رو مخو دیدم
چطور برام چش غوره رف
وای خدا این چرا امدهههه
_: اقا
ته: ها
_: خانم جانگ تشریف اوردن
ته: چی اون کی از کی اند کی برگشتهههه
* بچههه هاا خب اون دختری کع صبح با ته بود داستان داره حالا بمونید در خماری
خب بد اینکه تهیونگ بد از اینکه مادرش مرد مادربزرگش تنها کسیه که براش احترام قاعله و با خوبه یعنی جرعت بد بودن نداره*
ته: بگو من نیسم
_: منشی گف هستید
ته: ایی ..بگو بیاد تو
نگهیپبان خارج شد منم موهامو مرتب کردم دکمه هامو بستم تا ب چشش علاف و قلدر نباشم
( مادر بزرگ با م/ب))
م/ب: هعییی
ته: عه سلاممادر بزرگ از این طرفااا کی برگشتی( لبخند ملیح)
م/ب: دیشب ...ی زنگ نمیزنیی ب مادر بزرگ پیرت پسره بیشعوررر افتادی دنبال الَلَلی تَللَلی
ناد بزرگ با اعصاش افتاد دنبالم
ته: عه مادر بزرگ تروخدا زشته برا من تو این سن دنبالم باشید ابروم میرهه
م/ب: جهنم خحالت بگش از سنت منتظری برم جایی تا باز عین ارازلا باشییی
ته: مادر بزرگگگگ
م/ب: خب بگو
ته: میشه بد این ۳ ماه اندی یکم حرف بزنیم بجا دعوا کردنم
م/ت: اووووو عزیز مادر بزرگ بیا اینحا بشین ببینم چی شده
ب کنارش رو کاناپه ارون و مظلومانه نشستم
م/ب: بگو
۱۱.۷k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.