ویو ته
ویو ته
اون دخاره مین ات با ی پسره اومده بود
بزا برسی بد هرزگی کن
ویو ات
وقتی وارد شدم صدای موسیقی خیلی زیاد بود بوی الکل سیگار وای خیلی بد بود
تا حالا همچین حایی نیومده بودممممم
هیونجین: بیا اینجا بشینیم
ات: اوکی
نوشیدنی خوردیم
هیونجین : ات من برام کار پیش انده ببخشید باید برم
ات: او باشه
هیونجین: میمونی یا میری
ات: یکم دیگه میرم
هیونجین : اوکی .. فعلا فردا میبینمت
ات: بابای
ویو ات
هیونجین رف من موندم ی مکان خیلی .....خب بمونم ممکنه مست شم کار دست خودم بدم
پا شدم برم که چششم ب اون پسر مین افتاد
به همنگا میکردیم بد کمی زول زدن
ب سمتش رفتم
ات: سلام
ته: خدافظ
ات: نمیخوای بگی من کی میتونم با پدرت ملاقات داشته باشم
ته: برو ب خودش بگو کارای اون ب من ربطنداره
این پسره تمام حالت تاش خنثی بود هیچی براش مهم نبود اخلاقشم خیلی بدهه ادم ب دوره
ات: خب مگه چیکارت کردم اینطوری میکنی
تته: چی
ات: چرا بام یجور حرف نیزنی که انگار یکاری کردم ازم ناراحتی تو حتی منو نمیشناسی
ته: هه.....
از چاش بلند شد و چونمو محکم گرف
و صورتشو نزدیکم کرد
ته: من با همه این شکلیم توام خونت رنگی تر نیس که بات متفاوت باشم تو ام مثل بقیه ه/رز/ه های اینجاایی
چی؟ این الان چی گف؟ با من بود؟
امد از بقلم رد شه
ات: هعی
وایساد ولی بم نگا نکرد
ات: من تورو نمیشناسم توام منو نمیشناسی پس حق نداری همچین لقبی بم بدی
ته: شناختن نمیخواد معلومه
شونشو گرفتمو برگردوندم سمت خودم
ات: مستر لطفا تو زتدگی شخصیم دخالت نکن و فقط ی شماره از پدرت بم بده
ته: ببینم فک کردی کی اینطوری بم دستور میدی
ات: کسه خاصی نیستم و تو ام ادم مهمی برام نیستی که احترام قاعل باشم
ته: تو انگار خالیت نیس.....
ات: حالیم نیس که همه بت احترام میزارن و حصاب میبرن ..هه. ولی من مثل اون ادمای اطرافت نیستم که ب ی ادم پوچ احارام بزارمم ... بای
بش تنه زدمو از بار خارج شدم
اون دخاره مین ات با ی پسره اومده بود
بزا برسی بد هرزگی کن
ویو ات
وقتی وارد شدم صدای موسیقی خیلی زیاد بود بوی الکل سیگار وای خیلی بد بود
تا حالا همچین حایی نیومده بودممممم
هیونجین: بیا اینجا بشینیم
ات: اوکی
نوشیدنی خوردیم
هیونجین : ات من برام کار پیش انده ببخشید باید برم
ات: او باشه
هیونجین: میمونی یا میری
ات: یکم دیگه میرم
هیونجین : اوکی .. فعلا فردا میبینمت
ات: بابای
ویو ات
هیونجین رف من موندم ی مکان خیلی .....خب بمونم ممکنه مست شم کار دست خودم بدم
پا شدم برم که چششم ب اون پسر مین افتاد
به همنگا میکردیم بد کمی زول زدن
ب سمتش رفتم
ات: سلام
ته: خدافظ
ات: نمیخوای بگی من کی میتونم با پدرت ملاقات داشته باشم
ته: برو ب خودش بگو کارای اون ب من ربطنداره
این پسره تمام حالت تاش خنثی بود هیچی براش مهم نبود اخلاقشم خیلی بدهه ادم ب دوره
ات: خب مگه چیکارت کردم اینطوری میکنی
تته: چی
ات: چرا بام یجور حرف نیزنی که انگار یکاری کردم ازم ناراحتی تو حتی منو نمیشناسی
ته: هه.....
از چاش بلند شد و چونمو محکم گرف
و صورتشو نزدیکم کرد
ته: من با همه این شکلیم توام خونت رنگی تر نیس که بات متفاوت باشم تو ام مثل بقیه ه/رز/ه های اینجاایی
چی؟ این الان چی گف؟ با من بود؟
امد از بقلم رد شه
ات: هعی
وایساد ولی بم نگا نکرد
ات: من تورو نمیشناسم توام منو نمیشناسی پس حق نداری همچین لقبی بم بدی
ته: شناختن نمیخواد معلومه
شونشو گرفتمو برگردوندم سمت خودم
ات: مستر لطفا تو زتدگی شخصیم دخالت نکن و فقط ی شماره از پدرت بم بده
ته: ببینم فک کردی کی اینطوری بم دستور میدی
ات: کسه خاصی نیستم و تو ام ادم مهمی برام نیستی که احترام قاعل باشم
ته: تو انگار خالیت نیس.....
ات: حالیم نیس که همه بت احترام میزارن و حصاب میبرن ..هه. ولی من مثل اون ادمای اطرافت نیستم که ب ی ادم پوچ احارام بزارمم ... بای
بش تنه زدمو از بار خارج شدم
۱۲.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.