عشق قدیمی
#عشق قدیمی
دیانا : هنورم رو مخی
امیر : چشمات اینو نمیگن
دیانا : تا اومدم چیزی بگم گفت
امیر: خب میدونی ک چشات ب من هیچوقت دروغ نمیگن
دیانا : تهش میخای به چی برسی؟
امیر : هیچی ، بریم؟
دیانا : بریم ، سردمه
جلوتر از امیر راه افتادم
که صدام کرد
امیر : دیا..
برگشتم سمتش
که اومد سمتم
سویشرتی که تنش بودو دراورد و انداخت رو دوشم
دیانا : لازم نبود
خودت پس چی؟
امیر : سردم نیست
دیانا : از بچگیتم گرمایی بودی
امیر : اوهوم
راستی دیا با یکی از رفیقام برگشتم
دیانا : خب؟
امیر : همینجوری گفتم در جریان باشی
دیانا : اها
امیر : دیا
دیانا : بله
امیر : هیچی
دیانا : بگوو
امیر : گفتم که هیچی
دیانا : هنورم رو مخی
امیر : چشمات اینو نمیگن
دیانا : تا اومدم چیزی بگم گفت
امیر: خب میدونی ک چشات ب من هیچوقت دروغ نمیگن
دیانا : تهش میخای به چی برسی؟
امیر : هیچی ، بریم؟
دیانا : بریم ، سردمه
جلوتر از امیر راه افتادم
که صدام کرد
امیر : دیا..
برگشتم سمتش
که اومد سمتم
سویشرتی که تنش بودو دراورد و انداخت رو دوشم
دیانا : لازم نبود
خودت پس چی؟
امیر : سردم نیست
دیانا : از بچگیتم گرمایی بودی
امیر : اوهوم
راستی دیا با یکی از رفیقام برگشتم
دیانا : خب؟
امیر : همینجوری گفتم در جریان باشی
دیانا : اها
امیر : دیا
دیانا : بله
امیر : هیچی
دیانا : بگوو
امیر : گفتم که هیچی
۵.۵k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲