پارت

پارت 61
(نفس)

وارد خونه آرمان شدیم . از همون اول قیافه ام کج بود . چون

نسبت به خونه اش هم حس خوبی نداشتم . من کلا به همه

چیز این بشر حس بد دارم . از در که وارد شدم جلوم یه قصر

دیدم . یا قرآآآآآن . اینجا چه قدر بزرگه . انگار وارد یه جای

تاریخی شده باشم . گوشه و کنار خونه پر بود از چیز هایی که

توی موزه ها میزارن . البته یه قسمت خونه اش هم پر بود از

عکسای خون آشامی خودش . پسره سوسمار . ایییییشش.

رفتیم و روی مبل هاش نشستیم .

بعد از کلی تعارف های مسخره آقا تشریف بردن یه چیزی

بیارن تا ما میل کنیم . برامون دمنوش آورده بود

جلوی من که گرفت برنداشتم .

آرمان : بردار . تعارف میکنی ؟؟

من : مرسی . من کلا دمنوش دوست ندارم

آرمان : خوشمزه است ها!!

من : ممنون

رادوین و بقیه داشتن با تعجب بهم نگاه میکردن . آخه من

هیچ وقت از این جور دمنوش ها بدم نمیومد . از بس که

مامانم همیشه اینا رو بهم میداد دیگه مزه ی همه اش و

دوست داشتم .

هلیا اومد و کنار گوشم گفت : تو ام که اصلا دمنوش دوست

نداری ؟؟؟؟

من : هلی لال شو

ترنم : چرا بر نمیداری اتفاقا مزه اش خوبه

من : تری تو که منو میشناسی

ترنم : بعله

رادوین بعد یه مدت که یادش افتاد من از آرمان بدم میاد

واسه همین نمیخورم . یکم با لبخند نگاهم کرد و زیر لبی گفت

: من جات میخورم ..

من : نوش جونت

چون لب خونی هامون خوب بود میفهمیدیم چی بهم میگیم.

بعد از این که نشستن و حرف زدن آرمان رفت میوه بیاره

ایول الان وقتشه . با پیش دستی ها و چاقو ها اومد .

بعد از این که میوه گرفت رفت تا یکم آجیل بیاره . منم فورا یه

پرتقال برداشتم و یعنی داشتم پوست میکندم . تا ارمان دولا

شد تا کاسه رو بزاره روی میز چاقو رو کشیدم روی دستم .

من : اااخ.

خون بود که از دستم میومد . خداییش خیلی میسوخت .

آب پرتقال ها هم ریخته بود روش و داشت بد ترش میکرد

دیگه هیچی برام مهم نبود. فقط قیافه ی آرمان .

سعی میکرد توی چشمام نگاه کنه و به دستم نگاه نکنه .

اخماش توی هم بود. توی چشمام زل زد و گفت : چی شد؟؟

من : دیدی که بریدم .

دوباره نگاهش رفت سمت دستم . چشماش قرمز شده بود

فورا رو شو کرد سمت دیگه و گفت : میرم چسب زخم بیارم.

رادوین اومد کنارم و گفت : خوبی ؟؟

من : اره بابا برو بشین

رادوین که رفت ترنم گفت : بلاخره کار خودتو کردی .

من : هوم .

همون لحظه آرمان اومد . چسب و داد بهم و نشست .

چشماش دیگه قرمز نبودن . وا مگه میشه .؟؟ این الان باید

تا چند دقیقه بعدش قرمز میموند!! اصلا ولش کن .
دیدگاه ها (۱)

پارت 62(ارشام)خونه ی آرمان بودیم و میخواست دیگه شام رو بکشه ...

پارت 62(متین)رفتم کنار آرمان . میخواستم کتم رو بزارم توی اتا...

#مادر

هر چی رفیق صمیمی تر فحش ها رکیک تر 😅 😅 😅

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۵ا.ت : خب نمیدونم بگو چرا اینجام (...

وقتی خواهرش بودی...

وونیونگ بعد از پارک رفتیم خونه داداش هام همه بی حال و غمگین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط