پارت

پارت 62
(ارشام)

خونه ی آرمان بودیم و میخواست دیگه شام رو بکشه و ادب

حکم میکرد ما هم واسه چیدن میز بریم کمک کنیم .

وارد آشپز خونه شدم . هیچ کس نبود جز ترنم و نفس و هلیا

که اون گوشه داشتن توی چیزی سرک میکشیدن .

من : چیکار میکنید. ؟؟

هر سه شون جا پریدن و همزمان به هههههععیییی بلندی

گفتن .

من : چتونه؟؟ وا مگه جن دیدید

ترنم : اممم ااا نه ....خب.... یکم شوکه شدیم

من : توی چی دارید سرک میکشید؟؟

نفس : اممم هیچی

من : برید کنار ببینم

هلیا : هااان

من : گفتم برید کنار .

انگار مغزشون فرمان داد و رفتن اون ور . توی آشپز خونه یه

قسمت بزرگ خالی بود و توش یه یخچال بزرگ بود و اصلا

توی دید نبود.

من : دارید توی یخچال مردم و نگاه میکنید .؟

ترنم رو به نفس و هلیا گفت : ولش کنید بذارید بفهمه چه

دوستی داره و رو کرد به من و گفت : بیا ببین .

رفتم و در یخچال رو باز کردم . داشتم از تعجب شاخ در

میاوردم . چشمام بیشتر از حد باز شده بودن .

توی یخچال پر بود از کیسه های خون و البته یکیش هم باز

شده بود.

من : اینجا چرا این جوریه ؟؟؟؟؟

نفس : هه دیدید راست میگفتم . من بیشتر وقت ها حسم

درست از آب در میاد . الان هم دیگه بعد از امشب دیگه با

آرمان رفت و آمد نمیکنیم .
دیدگاه ها (۱)

پارت 62(متین)رفتم کنار آرمان . میخواستم کتم رو بزارم توی اتا...

☺ ☺ ☺

پارت 61(نفس)وارد خونه آرمان شدیم . از همون اول قیافه ام کج ب...

#مادر

پارت ۹۱

قلب سیاه نشان سرخ

روز های بعد از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط