منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:46
جونگ شین:اب قند بیارین بچه مرد.
جونگکوک:ببند در دهنتو مامان چرا اون؟
جونگ شین:ببین گلم بهتر از اون نداریم.هم خوشگله هم مشگله دیگه چی میخای؟
جونگکوک:مامان بخدا میزنم تو دهنشا!
مامان:ببندین ببینم جونگ شین بلند شو این بلد نیس تو خاستگاری چطور رفتار کنه باید یاد بدیم!
جونگ شین:خدمتکار تخته و ماژیک بیار!
جونگکوک:اخه چه نیاز...
مامان:دهنتو ببند.
#ات
ات:من حاضرم با بقالی کچل سر محلمون ازدواج کنم ولی اون نه!
جیمین:عزیزم اگه میخای با برادر کوچیکش ازدواج کن!که اونم دوسال ازت کوچیکه!
ات:یاااا پسرش دختر پیدا نکرده؟
بابا:خب فقط تو میتونی زنش شی تا مالمونو ازمون نگیرن!
ات:اخه اون گوریل...
#جونگکوک
جونگ شین:ببین همین کع رفتین باهم حرف بزنین!
مامان نزدیکش شد و یقه لباس جونگ شین رو درست کرد.
جونگ شین:دستاشو میگیری و میـ...ـبوسی!و میگی لازم نیست دستای خوشگلتو به زحمت بندازی.
جونگکوک:مگه فیلم هندیه؟
مامان خط کشو برداشت و زد تو سرم!
مامان:حالا که هندیا اینقدر تعاطرن تو از راه بی ایمان برو
جونگکوک:ینی؟
جونگ شین اومدو دستشو دور گـ...ـردنم حلقه کردو گفت:
جونگ شین:ینی اینکه داداش اسگلم شما باید ببــ...ـوسـ..ـیش
جونگکوک:عمرا!
#ات
ات:عمرا اون نره غول رو بـــ...بـوســ...م!
لیا:ولی خب راه دیگه ای نداره!
ات:اخه اون؟
#جونگکوک
جونگکوک:قیافشو میبینم عصابم بهم میخوره بعد چیز بـ..بـ...وسـ..مش؟
جونگ شین:پس شب از بابا خوب کتک بخور.
بلند شدمو ازشون فاصله گرفتم از پنجره عمارت به بیرون نگاه کردم!
وایسا ببینم.
مگه من نمیخاستم ازش انتقام بگیرم.
زنم که شد کسی نمیتونه بهم بگه اذیتش نکن.
جونگکوک:اوکی من میرم اماده شم.
سمت پله ها دویدم.
مامان:ها چی وایسا هنوز...
بی توجه وارد اتاقم شدم.
#ات
ات:هی اوکی.
رفتم داخل اتاق و یه لباس پوشیدم!
ولی من باید قول و قرارمونو بهش بگم.
اره باید بهم قول بده بهم دست نزنه!
پارت:46
جونگ شین:اب قند بیارین بچه مرد.
جونگکوک:ببند در دهنتو مامان چرا اون؟
جونگ شین:ببین گلم بهتر از اون نداریم.هم خوشگله هم مشگله دیگه چی میخای؟
جونگکوک:مامان بخدا میزنم تو دهنشا!
مامان:ببندین ببینم جونگ شین بلند شو این بلد نیس تو خاستگاری چطور رفتار کنه باید یاد بدیم!
جونگ شین:خدمتکار تخته و ماژیک بیار!
جونگکوک:اخه چه نیاز...
مامان:دهنتو ببند.
#ات
ات:من حاضرم با بقالی کچل سر محلمون ازدواج کنم ولی اون نه!
جیمین:عزیزم اگه میخای با برادر کوچیکش ازدواج کن!که اونم دوسال ازت کوچیکه!
ات:یاااا پسرش دختر پیدا نکرده؟
بابا:خب فقط تو میتونی زنش شی تا مالمونو ازمون نگیرن!
ات:اخه اون گوریل...
#جونگکوک
جونگ شین:ببین همین کع رفتین باهم حرف بزنین!
مامان نزدیکش شد و یقه لباس جونگ شین رو درست کرد.
جونگ شین:دستاشو میگیری و میـ...ـبوسی!و میگی لازم نیست دستای خوشگلتو به زحمت بندازی.
جونگکوک:مگه فیلم هندیه؟
مامان خط کشو برداشت و زد تو سرم!
مامان:حالا که هندیا اینقدر تعاطرن تو از راه بی ایمان برو
جونگکوک:ینی؟
جونگ شین اومدو دستشو دور گـ...ـردنم حلقه کردو گفت:
جونگ شین:ینی اینکه داداش اسگلم شما باید ببــ...ـوسـ..ـیش
جونگکوک:عمرا!
#ات
ات:عمرا اون نره غول رو بـــ...بـوســ...م!
لیا:ولی خب راه دیگه ای نداره!
ات:اخه اون؟
#جونگکوک
جونگکوک:قیافشو میبینم عصابم بهم میخوره بعد چیز بـ..بـ...وسـ..مش؟
جونگ شین:پس شب از بابا خوب کتک بخور.
بلند شدمو ازشون فاصله گرفتم از پنجره عمارت به بیرون نگاه کردم!
وایسا ببینم.
مگه من نمیخاستم ازش انتقام بگیرم.
زنم که شد کسی نمیتونه بهم بگه اذیتش نکن.
جونگکوک:اوکی من میرم اماده شم.
سمت پله ها دویدم.
مامان:ها چی وایسا هنوز...
بی توجه وارد اتاقم شدم.
#ات
ات:هی اوکی.
رفتم داخل اتاق و یه لباس پوشیدم!
ولی من باید قول و قرارمونو بهش بگم.
اره باید بهم قول بده بهم دست نزنه!
۹.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.