هاناکی
«هاناکی»
«پارت۱۷»
تهیونگ: دوباره تکرار نمیکنم زود برو بیرون
یونا لباساشو پوشید و از اونجا رفت
««««««««««(عمارت پدر ات)»»»»»»»»»»»»»
ات: به پدر بگید من اومدم
...: بله
.....: قربان خانم ات اومدن
پ/ا: بگو بیاد داخل
....: بله...... بفرمایید داخل
ات: باشه
پ/ا: بشین
ات: با من کاری......
پ/ا: به لی سونگ بین گفتی دنبال کی بگرده
ات با شنیدن این حرف تنش یخ کرد و گفت
ات: م..... منظورتون چیه من به اون چیزی نگفتم
پدر ات با داد گفت
پ/ا: دختر چشم سفید فکر کردی چون از اینجا رفتی من نمیفهمم هاااا
ات: در مورد چ.........
ات داشت حرف میزد که با سیلی که از پدرش خورد ساکت شد
پ/ا: دختره عوضی......... دقیقاً مثل مادرتی فقط یه بار دیگه..... یه بار دیگه بفهمم کاراگاه بازی درآوردی من زندت نمیذارم ...فهمیدی
ات جوابی به این حرف پدرش نداد
پ/ا: مثل اینکه نفهمیدی باید با کتک حالیت کنم دختره هرزه
ات: پدر لطفاً...
پ/ا نذاشت ات حرفشو بزنه و تا میخورد اونو زد
پ/ا: گمشو برو خونت حیف که ازدواج کردی و شوهرت نگرانت میشه و ممکنه اتحاد ما با باند کیم به هم بخوره وگرنه زندت نمیذاشتم
ولی ات دیگه نای بلند شدن نداشت
پ/ا: کسی بیرون هست
....: بله قربان
پ/ا: به هه جین زنگ بزنید بگید بیان این تن لشو از اینجا ببره
به هه جین زنگ زدن و گفتن بیاد ات و ببره هه جین بعد از ۳۰ دقیقه رسید در عمارت وقتی رفت داخل جسم بیجون ات و دید
هه جین: ات.....ات چی شده
ات: هه جین
پ/ا: اینو فورا از اینجا ببر
هه جین: بله
هه جین ات و از عمارت برد بیرون و سوار تاکسی کرد
هه جین: چه بلایی سرت آورده
ات: چیزی نیست
هه جین: چیزی نیست ......چطور چیزی نیست کل بدنت کبود شده از کنار لبت خون میاد
ات: گفتم که.....
هه جین: ات هرچیو نخوام بدونم اینو باید بدونم بگو چرا این بلا رو سرت آورده
ات: فهمیده بود دارم دنبال مادر و برادرم میگردم
هه جین: چرا به من چیزی نگفتی
ات: چون ترسیدم
هه جین: از چی
ات: از اینکه اون عوضی یه بلایی هم سر تو بیاره
هه جین: ات
ات: چیه
هه جین:هیچی
وقتی رسیدن عمارت ات رفت توی اتاق ههجین هم میخواست بره که تهیونگ اومد جلوش
تهیونگ: دنبالم بیا
هه جین: بله؟
تهیونگ: همین که گفتم
هجین و تهیونگ رفتن توی اتاق کار تهیونگ
تهیونگ: ات چرا رفته بود خونه پدرش
هه جین نمیخواست به تهیونگ چیزی بگه چون احساس میکرد ات نمیخواد تهیونگ چیزی بفهمه
هه جین: نمیدونم
تهیونگ: داری به من دروغ میگی
هه جین: فقط به من زنگ زدن گفتن بیام دنبالش
تهیونگ: باشه باور میکنم........ پس بهم بگو چه رابطهای با پدرش داره
هه جین: اصلاً رابطه خوبی ندارن
تهیونگ: یعنی چی
«پارت۱۷»
تهیونگ: دوباره تکرار نمیکنم زود برو بیرون
یونا لباساشو پوشید و از اونجا رفت
««««««««««(عمارت پدر ات)»»»»»»»»»»»»»
ات: به پدر بگید من اومدم
...: بله
.....: قربان خانم ات اومدن
پ/ا: بگو بیاد داخل
....: بله...... بفرمایید داخل
ات: باشه
پ/ا: بشین
ات: با من کاری......
پ/ا: به لی سونگ بین گفتی دنبال کی بگرده
ات با شنیدن این حرف تنش یخ کرد و گفت
ات: م..... منظورتون چیه من به اون چیزی نگفتم
پدر ات با داد گفت
پ/ا: دختر چشم سفید فکر کردی چون از اینجا رفتی من نمیفهمم هاااا
ات: در مورد چ.........
ات داشت حرف میزد که با سیلی که از پدرش خورد ساکت شد
پ/ا: دختره عوضی......... دقیقاً مثل مادرتی فقط یه بار دیگه..... یه بار دیگه بفهمم کاراگاه بازی درآوردی من زندت نمیذارم ...فهمیدی
ات جوابی به این حرف پدرش نداد
پ/ا: مثل اینکه نفهمیدی باید با کتک حالیت کنم دختره هرزه
ات: پدر لطفاً...
پ/ا نذاشت ات حرفشو بزنه و تا میخورد اونو زد
پ/ا: گمشو برو خونت حیف که ازدواج کردی و شوهرت نگرانت میشه و ممکنه اتحاد ما با باند کیم به هم بخوره وگرنه زندت نمیذاشتم
ولی ات دیگه نای بلند شدن نداشت
پ/ا: کسی بیرون هست
....: بله قربان
پ/ا: به هه جین زنگ بزنید بگید بیان این تن لشو از اینجا ببره
به هه جین زنگ زدن و گفتن بیاد ات و ببره هه جین بعد از ۳۰ دقیقه رسید در عمارت وقتی رفت داخل جسم بیجون ات و دید
هه جین: ات.....ات چی شده
ات: هه جین
پ/ا: اینو فورا از اینجا ببر
هه جین: بله
هه جین ات و از عمارت برد بیرون و سوار تاکسی کرد
هه جین: چه بلایی سرت آورده
ات: چیزی نیست
هه جین: چیزی نیست ......چطور چیزی نیست کل بدنت کبود شده از کنار لبت خون میاد
ات: گفتم که.....
هه جین: ات هرچیو نخوام بدونم اینو باید بدونم بگو چرا این بلا رو سرت آورده
ات: فهمیده بود دارم دنبال مادر و برادرم میگردم
هه جین: چرا به من چیزی نگفتی
ات: چون ترسیدم
هه جین: از چی
ات: از اینکه اون عوضی یه بلایی هم سر تو بیاره
هه جین: ات
ات: چیه
هه جین:هیچی
وقتی رسیدن عمارت ات رفت توی اتاق ههجین هم میخواست بره که تهیونگ اومد جلوش
تهیونگ: دنبالم بیا
هه جین: بله؟
تهیونگ: همین که گفتم
هجین و تهیونگ رفتن توی اتاق کار تهیونگ
تهیونگ: ات چرا رفته بود خونه پدرش
هه جین نمیخواست به تهیونگ چیزی بگه چون احساس میکرد ات نمیخواد تهیونگ چیزی بفهمه
هه جین: نمیدونم
تهیونگ: داری به من دروغ میگی
هه جین: فقط به من زنگ زدن گفتن بیام دنبالش
تهیونگ: باشه باور میکنم........ پس بهم بگو چه رابطهای با پدرش داره
هه جین: اصلاً رابطه خوبی ندارن
تهیونگ: یعنی چی
- ۵.۸k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط