هاناکی
«هاناکی»
«پارت۱۶»
یونا: هه وا یادم رفته بود تو اینجایی تو مراسما با تو باشه ولی منو دوست داره
ات بغض کرده بود و باورش نمیشد داره اینا رو میبینه
تهیونگ: یونا این چه طرز حرف زدنه
تهیونگ ات نگاه کرد که به زور اشکاشو نگه داشته بود
ات: من میرم هوا بخورم
تهیون دلش به حال ات میسوخت اما هیچی نشون نمیداد نمیدونست چرا یونا اینطوری با ات حرف زد
ات رفت بیرون یه دستمال از توی جیبش درآورد و تا میتونست سرفه کرد دستمال نگش قرمز شده بود رفت تو اتاقش و داشت با گوشیش ور میرفت که یه پیامک از طرف پدرش اومد نوشته بود «بیا عمارت میخوام ببینمت»
ات آماده شد و رفت پایین
تهیونگ: جایی میری؟
ات: پ....پدرم گفته میخواد ببینتم دارم میرم اونجا
یونا: اروپا به اون هرزه چیکار داری بزار هرجا دلش میخواد بره شاید مرد اصلاً
قطع تهیونگ جلوی ات هیچی به یونا نگفت فقط به ات نگاه میکرد و این باعث شد ات بیشتر زجر بکشه بعد از اینکه ات از اونجا رفت تهیونگ با نگاهی عصبانی به یونا نگاه کرد و گفت
تهیونگ: یونا دیگه داری شورشو در میاری
یونا: اما اوپا اون....
تهیونگ سر یونا داد زد و گفت
تهیونگ: هنوزم داری ادامه میدی
یونا: یعنی تو اونو از من بیشتر دوست داری
تهیونگ:با این رفتاری که امروز ازت دیدم واقعاً ازت ناامید شدم مگه اون چیکارت کرده که اینجوری بهش فحش میدی و تحقیرش میکنی
یونا: اما اوپا من.....
تهیونگ: دیگه به من نگو اوپا اموش میکنم ۴ ساله باهات دوستم دیگه نمیخوام ببینمت
تهیونگ یونا رو هل میده
تهیونگ: دیگه دیره.......خودت میدونی مهمترین چیز برای من اخلاقه که تو نداری حالا هم از خونه من گمشو بیرون
یونا: اوپا خواهش میکنم
تهیونگ: تو خودت باعث شدی قبل از اینکه حرفی میزدی باید به عواقبشم فکر میکردی
یونا: اما اونم همین کارو کرد
تهیونگ: اون هیچ حرفی به تو نزد ات با اخلاقترین دختری که تا حالا دیدم تو فقط میخوای تقصیرو به گردن بقیه بندازی
یونا: تو عاشقش شدی ....... به خاطر همین میخوای منو از خودت برونی
تهیونگ: نه من حسی بهش ندارم ولی از انتخاب تو پشیمون شدم من برو بیرون دختره بی همه چیز
یونا: اوپا
تهیونگ: دوباره تکرار نمیکنم زود از خونه من گمشو بیرون
یهو.......
««««««««««««««««««««««««««ا
خب اینم از پارت بعدی راستش یکی جونمو تهدید کرده بود اگه نزارم میکشتم😐😂
فالورام خیلی دوسم دارن😊🔪
تا فردا بمونین تو خماری.......😂
«پارت۱۶»
یونا: هه وا یادم رفته بود تو اینجایی تو مراسما با تو باشه ولی منو دوست داره
ات بغض کرده بود و باورش نمیشد داره اینا رو میبینه
تهیونگ: یونا این چه طرز حرف زدنه
تهیونگ ات نگاه کرد که به زور اشکاشو نگه داشته بود
ات: من میرم هوا بخورم
تهیون دلش به حال ات میسوخت اما هیچی نشون نمیداد نمیدونست چرا یونا اینطوری با ات حرف زد
ات رفت بیرون یه دستمال از توی جیبش درآورد و تا میتونست سرفه کرد دستمال نگش قرمز شده بود رفت تو اتاقش و داشت با گوشیش ور میرفت که یه پیامک از طرف پدرش اومد نوشته بود «بیا عمارت میخوام ببینمت»
ات آماده شد و رفت پایین
تهیونگ: جایی میری؟
ات: پ....پدرم گفته میخواد ببینتم دارم میرم اونجا
یونا: اروپا به اون هرزه چیکار داری بزار هرجا دلش میخواد بره شاید مرد اصلاً
قطع تهیونگ جلوی ات هیچی به یونا نگفت فقط به ات نگاه میکرد و این باعث شد ات بیشتر زجر بکشه بعد از اینکه ات از اونجا رفت تهیونگ با نگاهی عصبانی به یونا نگاه کرد و گفت
تهیونگ: یونا دیگه داری شورشو در میاری
یونا: اما اوپا اون....
تهیونگ سر یونا داد زد و گفت
تهیونگ: هنوزم داری ادامه میدی
یونا: یعنی تو اونو از من بیشتر دوست داری
تهیونگ:با این رفتاری که امروز ازت دیدم واقعاً ازت ناامید شدم مگه اون چیکارت کرده که اینجوری بهش فحش میدی و تحقیرش میکنی
یونا: اما اوپا من.....
تهیونگ: دیگه به من نگو اوپا اموش میکنم ۴ ساله باهات دوستم دیگه نمیخوام ببینمت
تهیونگ یونا رو هل میده
تهیونگ: دیگه دیره.......خودت میدونی مهمترین چیز برای من اخلاقه که تو نداری حالا هم از خونه من گمشو بیرون
یونا: اوپا خواهش میکنم
تهیونگ: تو خودت باعث شدی قبل از اینکه حرفی میزدی باید به عواقبشم فکر میکردی
یونا: اما اونم همین کارو کرد
تهیونگ: اون هیچ حرفی به تو نزد ات با اخلاقترین دختری که تا حالا دیدم تو فقط میخوای تقصیرو به گردن بقیه بندازی
یونا: تو عاشقش شدی ....... به خاطر همین میخوای منو از خودت برونی
تهیونگ: نه من حسی بهش ندارم ولی از انتخاب تو پشیمون شدم من برو بیرون دختره بی همه چیز
یونا: اوپا
تهیونگ: دوباره تکرار نمیکنم زود از خونه من گمشو بیرون
یهو.......
««««««««««««««««««««««««««ا
خب اینم از پارت بعدی راستش یکی جونمو تهدید کرده بود اگه نزارم میکشتم😐😂
فالورام خیلی دوسم دارن😊🔪
تا فردا بمونین تو خماری.......😂
- ۶.۱k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط