هاناکی
«هاناکی»
«پارت۱۵»
هیچی نگفت و از اونجا خارج شد یهو یادش اومد که امروز روز سومه و باید به سونگ بین یا همون جین سو برادرش که بهش گفته بود دنبال مادر و برادرش بگرده زنگ بزنه رفت توی اتاقش و گوشیشو برداشت و به زنگ زد
ات: الو..... سونگ بین
سونگ بین: بله خانم
ات: چیزی پیدا کردی؟
سونگ بین: ن......نه خانم
ات: بیشتر تلاش کن این به زندگی من بستگی داره
سونگ بین......تو نمیدونی مادر مرده خدایا چیکار کنم چیکار کنم خواهرمو از دست اون عوضی نجات بدم دلم میخواد اون منو دوباره جین سو صدا کنه
ات: سونگ بین
سونگ بین : بله خانم تمام تلا شمو میکنم
ات: خوبه موفق باشی
و گوشیو قطع کرد
یهو هه جین بدون در زدن وارد اتاق شد
ات: هویییی چته گاو
هه جین: دو روز دیگه یه مهمونی داریم که تمام مافیاها و همسرانشون دعوتن تو هم باید بری
ات: باشه حالا تا دو روز دیگه مونده
هه جین: نه باید بریم لباس بخریم
ات: هه جین ول کن خدمتکارا یه چیزی میارن میپوشم
هه جین : باشه
اتروی تختش دراز کشیده بود که صدای کلید انداختن اومد رفت پایین خشکش زد دید تهیونگ.....بایه دختره تو یه پذیرایی همو بغل میکنن
دختره به ات نگاه کرد و گفت
....: عه اوپا زنت
تهیونگ: خونه بودی
ات جوابی نداد
تهیونگ: تو دیگه خیلی داری زیادهروی میکنی یونا
ات توی دستش سرفه کرد پر از خون و گل شده فوری دستشو پشت سرش گرفت تا تهیون نفهمه به با گریه رفت توی دستشویی و سرفه میکرد صورتش پر از خون و گل شده بود
ات: آرزو میکردم واقعی نباشه....... من فقط...... یه امید داشتم تو این جهنم دره چرا من تو این جهنم دره گیر افتادم
صدای ته یونگ و یونا رو شنید که داشتن با هم میخندیدن بعد اون همچین اوضاعی داشت
عطر روشویی شست و به سمت اتاقش رفت تمام شب خندههای تهیونگ و اون دختره میومد
ات...... چی میشد اگه قبول میکردم همراه هجین میرفتم خرید و صحنه رو نمیدیدم چرا نرفتم
ات توی افکار منفی خودش غرق شده بود به سقف خیره شد و با صدای خنده اون دوتا داشت فکر میکرد تا اینکه با همین افکار خوابش برد
«««««««««(صبح)»»»»»»»»»»
اتبیدار شد رفت سمت دستشویی که دید تهیونگ داره آشپزی میکنه تا حالا اونو در حال آشپزی ندیده بود چشم تهیونگ به ات افتاد
تهیونگ: صبح بخیر
ات: ص...صبح بخیر
تهیونگ: بابت رفتار دیروز یونا معذرت میخوام اون.......
یونا: اوپااااا من گشنمه
««««««««««««««««ا
یه کم تو خمار بمونین😂
راستی مدارس استان فارس قرار چهار شنبه تعطیله و امتحان منم کنسل شد هووووو
فردا براتون پارت میزارم
«پارت۱۵»
هیچی نگفت و از اونجا خارج شد یهو یادش اومد که امروز روز سومه و باید به سونگ بین یا همون جین سو برادرش که بهش گفته بود دنبال مادر و برادرش بگرده زنگ بزنه رفت توی اتاقش و گوشیشو برداشت و به زنگ زد
ات: الو..... سونگ بین
سونگ بین: بله خانم
ات: چیزی پیدا کردی؟
سونگ بین: ن......نه خانم
ات: بیشتر تلاش کن این به زندگی من بستگی داره
سونگ بین......تو نمیدونی مادر مرده خدایا چیکار کنم چیکار کنم خواهرمو از دست اون عوضی نجات بدم دلم میخواد اون منو دوباره جین سو صدا کنه
ات: سونگ بین
سونگ بین : بله خانم تمام تلا شمو میکنم
ات: خوبه موفق باشی
و گوشیو قطع کرد
یهو هه جین بدون در زدن وارد اتاق شد
ات: هویییی چته گاو
هه جین: دو روز دیگه یه مهمونی داریم که تمام مافیاها و همسرانشون دعوتن تو هم باید بری
ات: باشه حالا تا دو روز دیگه مونده
هه جین: نه باید بریم لباس بخریم
ات: هه جین ول کن خدمتکارا یه چیزی میارن میپوشم
هه جین : باشه
اتروی تختش دراز کشیده بود که صدای کلید انداختن اومد رفت پایین خشکش زد دید تهیونگ.....بایه دختره تو یه پذیرایی همو بغل میکنن
دختره به ات نگاه کرد و گفت
....: عه اوپا زنت
تهیونگ: خونه بودی
ات جوابی نداد
تهیونگ: تو دیگه خیلی داری زیادهروی میکنی یونا
ات توی دستش سرفه کرد پر از خون و گل شده فوری دستشو پشت سرش گرفت تا تهیون نفهمه به با گریه رفت توی دستشویی و سرفه میکرد صورتش پر از خون و گل شده بود
ات: آرزو میکردم واقعی نباشه....... من فقط...... یه امید داشتم تو این جهنم دره چرا من تو این جهنم دره گیر افتادم
صدای ته یونگ و یونا رو شنید که داشتن با هم میخندیدن بعد اون همچین اوضاعی داشت
عطر روشویی شست و به سمت اتاقش رفت تمام شب خندههای تهیونگ و اون دختره میومد
ات...... چی میشد اگه قبول میکردم همراه هجین میرفتم خرید و صحنه رو نمیدیدم چرا نرفتم
ات توی افکار منفی خودش غرق شده بود به سقف خیره شد و با صدای خنده اون دوتا داشت فکر میکرد تا اینکه با همین افکار خوابش برد
«««««««««(صبح)»»»»»»»»»»
اتبیدار شد رفت سمت دستشویی که دید تهیونگ داره آشپزی میکنه تا حالا اونو در حال آشپزی ندیده بود چشم تهیونگ به ات افتاد
تهیونگ: صبح بخیر
ات: ص...صبح بخیر
تهیونگ: بابت رفتار دیروز یونا معذرت میخوام اون.......
یونا: اوپااااا من گشنمه
««««««««««««««««ا
یه کم تو خمار بمونین😂
راستی مدارس استان فارس قرار چهار شنبه تعطیله و امتحان منم کنسل شد هووووو
فردا براتون پارت میزارم
- ۵.۶k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط