تکپارتی جونگکوک
وقتی شب عروسیت با شوهرت تو ماشین باهم دعوا میکنید (کمی تغیر شکل موضوع ولی همونه)
جونگکوک
امروز عروسی کرده بودید اما جئون جونگکوک و پارک ا.ت پشیمون بودن از اینکار
جونگکوک چون اینقدر سر یه لباس عروسی سر ا.ت غر زده بود که ا.ت هم بدتر ناراحت بود که چرا از اول تا آخر عروسی چرا یه لحظه هم پیشش نبوده
ا.ت: کوک ببین چیکار کردی مگه من انتخاب کردم لباسمو
کوک: نه ولی میتونستی بیخیالش بشی
ا.ت: چند بار گفتم نمیپوشم آخرش کی مجبورم کرد هان؟
کوک: میتونستی این دعوا رو اون موقع بکنییی
ا.ت: وای خدااا کوک من نمیخواستم روز عروسیم دعوا راه بندازم تو حتی یه لحظه هم کنارم نبودی هیچوقت نمیبخشمت هق(شروع گریه)
کوک: لعنت بهتتتت ببین سر یه لباس چیکارا میکنی
ا.ت: من؟من شروع کرم دعوا رو؟ من پیش گرفتمش؟
کوک: ببند دهنتو
ا.ت تو مغزش نمیرفت که چرا اینقدر شوهرش بی منطقه
ا.ت: اصلا هرچی تو میگی اگه بس نکنی خودمو ميندازم پایین بخدا
کوک: ساکت باش
ا.ت جیغی کشید و خواست در رو باز کنه و بپره پایین که کوک ترمز رو تا آخر فشرد و ماشین ثانیه ای ایستاد و کوک ا.ت رو به سمت خودش برگردوند
کوک: تو اینکار رو با من نمیکردی نه؟(گریه)
ا.ت: هق ولی تو اینکار رو باهام کردی هق من یه بار عروس شدم از اول جشن عروسیم نتونستم شوهرمو ببینم بعدا سر لباسم با من دعوا میکنه؟(گریه شدید)
آخراش دیگه ا.ت به سکسکه افتاده بود که کوک میگیری تو بغلش و آرومش میکنه
کوک: بیبی من فقط حسودیم شده بود مقصد خاصی نداشتم و واسه اینکه کاری باهات نکنم ازت دور موندم و مست کردم...منو میبخشی
ا.ت: خیلی ناراحتم کردی ولی اگه بهم بستنی بگیری میبخشمت
یهو کوک زد زیر خنده و بوسه ای روی گونه ا.ت گذاشت و روند به سمت بستنی فروشی و برای ا.ت دو تا بستنی گرفت و شروع کردن خوردن
ا.ت: هوف اروم شدم خب بخشیدمت
کوک تک خنده ای زد و به سمت خونه روند ....خسته افتادن رو تخت و به زور لباساشون رو عوض کردن
کوک: حالا که میبینم دعوا باهات حال نیده
ا.ت: عههههه که اینطور
کوک: اره خیلی خوبه بیا هر روز دعوا کنیم
ا.ت: بله بیا هر روز چند دست دعوا بزنیم(مسخره)
کوک: جدی میتونم؟
ا.ت: یه یه یه
کوک: راستی میشه یه کاری کنم که تا حالا نکردم
ا.ت: اهوم
یهو کوک خیمه زد روی ا.ت و شروع کرد به بوسیدنش و...
از اون به بعد هر روز کوک چهار تا بستنی واسه ا.ت میگرفت دو تا واسه دعوای روزانه و دو تا واسه روز عروسی .....تا آخر عمر حتی وقتی بچه دار شدن و حتی روزی که دعوای روزانه نکردن کوک بخاطر روز عروسی ا.ت و دامادیش عذاب وجدان داشت
#تکپارتی
#سناریو
#بی_تی_اس
#جونگکوک
#کوک
جونگکوک
امروز عروسی کرده بودید اما جئون جونگکوک و پارک ا.ت پشیمون بودن از اینکار
جونگکوک چون اینقدر سر یه لباس عروسی سر ا.ت غر زده بود که ا.ت هم بدتر ناراحت بود که چرا از اول تا آخر عروسی چرا یه لحظه هم پیشش نبوده
ا.ت: کوک ببین چیکار کردی مگه من انتخاب کردم لباسمو
کوک: نه ولی میتونستی بیخیالش بشی
ا.ت: چند بار گفتم نمیپوشم آخرش کی مجبورم کرد هان؟
کوک: میتونستی این دعوا رو اون موقع بکنییی
ا.ت: وای خدااا کوک من نمیخواستم روز عروسیم دعوا راه بندازم تو حتی یه لحظه هم کنارم نبودی هیچوقت نمیبخشمت هق(شروع گریه)
کوک: لعنت بهتتتت ببین سر یه لباس چیکارا میکنی
ا.ت: من؟من شروع کرم دعوا رو؟ من پیش گرفتمش؟
کوک: ببند دهنتو
ا.ت تو مغزش نمیرفت که چرا اینقدر شوهرش بی منطقه
ا.ت: اصلا هرچی تو میگی اگه بس نکنی خودمو ميندازم پایین بخدا
کوک: ساکت باش
ا.ت جیغی کشید و خواست در رو باز کنه و بپره پایین که کوک ترمز رو تا آخر فشرد و ماشین ثانیه ای ایستاد و کوک ا.ت رو به سمت خودش برگردوند
کوک: تو اینکار رو با من نمیکردی نه؟(گریه)
ا.ت: هق ولی تو اینکار رو باهام کردی هق من یه بار عروس شدم از اول جشن عروسیم نتونستم شوهرمو ببینم بعدا سر لباسم با من دعوا میکنه؟(گریه شدید)
آخراش دیگه ا.ت به سکسکه افتاده بود که کوک میگیری تو بغلش و آرومش میکنه
کوک: بیبی من فقط حسودیم شده بود مقصد خاصی نداشتم و واسه اینکه کاری باهات نکنم ازت دور موندم و مست کردم...منو میبخشی
ا.ت: خیلی ناراحتم کردی ولی اگه بهم بستنی بگیری میبخشمت
یهو کوک زد زیر خنده و بوسه ای روی گونه ا.ت گذاشت و روند به سمت بستنی فروشی و برای ا.ت دو تا بستنی گرفت و شروع کردن خوردن
ا.ت: هوف اروم شدم خب بخشیدمت
کوک تک خنده ای زد و به سمت خونه روند ....خسته افتادن رو تخت و به زور لباساشون رو عوض کردن
کوک: حالا که میبینم دعوا باهات حال نیده
ا.ت: عههههه که اینطور
کوک: اره خیلی خوبه بیا هر روز دعوا کنیم
ا.ت: بله بیا هر روز چند دست دعوا بزنیم(مسخره)
کوک: جدی میتونم؟
ا.ت: یه یه یه
کوک: راستی میشه یه کاری کنم که تا حالا نکردم
ا.ت: اهوم
یهو کوک خیمه زد روی ا.ت و شروع کرد به بوسیدنش و...
از اون به بعد هر روز کوک چهار تا بستنی واسه ا.ت میگرفت دو تا واسه دعوای روزانه و دو تا واسه روز عروسی .....تا آخر عمر حتی وقتی بچه دار شدن و حتی روزی که دعوای روزانه نکردن کوک بخاطر روز عروسی ا.ت و دامادیش عذاب وجدان داشت
#تکپارتی
#سناریو
#بی_تی_اس
#جونگکوک
#کوک
۱۸.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.