.
.
#پوست_شیر
#پارت_نهم
دیدم تند تند داره به گوشیم پیام میاد.
گوشیمو برداشتم و دیدم صدراس.
(میتونید برای بهتر درک کردن چیزی که دارن میگم اسلاید دو رو ببینید).
لبخندی روی لبم اومد.پسره ی خل و چللللل.
"دوروزبعد"
تو این دوروز بیشتر تایممو داشتم با صدرا حرف میزدم. پسر باحالی به نظر میاد ازش خوشم میاد...
قرار بود باهم بریم بیرون. از مامان لیلا خداحافظی کردم و بهش گفتم دارم با بچه ها میرم بیرون. نمیخواستم به این زودی به مامانم بگم وارد رابطه شدم شاید یارو یهو ول کرد رفت...
بعد از اینکه رسیدم به پاساژی که قرار بود بریم دیدم صدرا اونجا وایساده.
از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم.
ساحل : سلامممم صَدرییییی.
صدرا : سلامممم ساحیییی.
ساحل : خوب خوب جناب یخی بریم توو؟
صدرا : بریم سرکار ماشینییی
رفتیم تو پاساژ و همینجوری از جلوی مغازه ها رد میشدیم چیز خاصی چشممو نمیگرفت.
تا اینکه رسیدیم جلوی یه مغازه ی اسباب بازی فروشی.
صدرا : به نظر من کودک درون انسان همیشه باید فعال باشه.
ساحل : حالا چیشد که به این نتیجه رسیدی ؟
صدرا : نمیدونم همینجوری. خب حالا اسباب بازی ای چیزی نیاز نداری ؟
ساحل : انصافا مشکوک میزنی صدریییی.
صدرا : نه مشکوک چیه بیا بریم شاید حالا هوس اسباب بازی کردی؟
ساحل : خدا میدونه چرا انقدر قفلی زدی رو اسباب بازی ولی باشه بریم.
رفتیم تو مغازه و دیدم صاب مغازه اومد و با صدرا سلام علیک کرد منم حدس زدم اشنایی رفیقی چیزیشه منم سلام علیک کردم و بعدش رفتم سمت عروسکا.
#پوست_شیر
#پارت_نهم
دیدم تند تند داره به گوشیم پیام میاد.
گوشیمو برداشتم و دیدم صدراس.
(میتونید برای بهتر درک کردن چیزی که دارن میگم اسلاید دو رو ببینید).
لبخندی روی لبم اومد.پسره ی خل و چللللل.
"دوروزبعد"
تو این دوروز بیشتر تایممو داشتم با صدرا حرف میزدم. پسر باحالی به نظر میاد ازش خوشم میاد...
قرار بود باهم بریم بیرون. از مامان لیلا خداحافظی کردم و بهش گفتم دارم با بچه ها میرم بیرون. نمیخواستم به این زودی به مامانم بگم وارد رابطه شدم شاید یارو یهو ول کرد رفت...
بعد از اینکه رسیدم به پاساژی که قرار بود بریم دیدم صدرا اونجا وایساده.
از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم.
ساحل : سلامممم صَدرییییی.
صدرا : سلامممم ساحیییی.
ساحل : خوب خوب جناب یخی بریم توو؟
صدرا : بریم سرکار ماشینییی
رفتیم تو پاساژ و همینجوری از جلوی مغازه ها رد میشدیم چیز خاصی چشممو نمیگرفت.
تا اینکه رسیدیم جلوی یه مغازه ی اسباب بازی فروشی.
صدرا : به نظر من کودک درون انسان همیشه باید فعال باشه.
ساحل : حالا چیشد که به این نتیجه رسیدی ؟
صدرا : نمیدونم همینجوری. خب حالا اسباب بازی ای چیزی نیاز نداری ؟
ساحل : انصافا مشکوک میزنی صدریییی.
صدرا : نه مشکوک چیه بیا بریم شاید حالا هوس اسباب بازی کردی؟
ساحل : خدا میدونه چرا انقدر قفلی زدی رو اسباب بازی ولی باشه بریم.
رفتیم تو مغازه و دیدم صاب مغازه اومد و با صدرا سلام علیک کرد منم حدس زدم اشنایی رفیقی چیزیشه منم سلام علیک کردم و بعدش رفتم سمت عروسکا.
۴.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.