چانمین

#چانمین
#پارت۵

ساعت ۱۲ صبح به وقت سئول

بیدار شدم دیدم دوباره تو اتاقمم یه دستمال رو سرم بود و یه ظرف پر با اب روی میز شومینه ها همشون روشن بودن ویه پتویه خیلی کلفت روم ‌بود پتو رو از روم برداشتم‌ که دیدم کامل لختم و بدنم خیس بود انگار که دستمال کشیدن ولی امکان نداشت کی اینارو کرده یه کاغذ روی میز بود برش داشتم یه خط خیلی قشنگ که نوشته بود داروهاتو بخور مطمئن شدم که یکی اینارو کرده مغزم درگیرش بود اه به کل یادم رفت به نظرت اون عروسک الان کجاست اها اخرین بار رو اون صندلی بود بعد از اینکه پدر و مادرش رفتن مسافرت اون موند اونجا رفتم اونجارو نگاه کردم دیدم نیست
سونگمین : یعنی کجاست ؟
رفتم همه جارو گشتم اخر رفتم اتاقم دیدم ‌نشسته رو تختم وایستا ببینم چی شد
سونگمین : هی این عروسک چطور اومد اینجا ؟
وایستا ببینم این کاغذ چیه ... تو ازم میخوای که حواسم به خودم باشه درسته ؟ و تو میتونی تکون بخوری و زنده ای ؟ باشه باشه من نمیخوام هیچ اتفاقی برات بیوفته یا اسیبی بهت برسه ... پس نباید اینکه میتونی تکون بخوری و زنده ای رو در نظر بگیرم ... پس از فردا شروع میکنیم من حواسم به خودم هست و اینکه همه‌اونا تو بودی درسته؟*هچو*
بینیم و پاک کردم که زنگ در و زدن
چان و بغل کردم و رفتم سراغ در درو باز کردم که سویون اومد تو
سونگمین : اه سلام
سویون : سلام ... چطوره بزاری بیام تو ؟
سونگمین : باشه بیا تو
سویون : چه خونه ای مثل یه قصره ... اه راستی اون پسربچه تو بغلت پرستار اون شدی ؟ میتونم ببینمش ؟
سونگمین : ام اره ... ایناهاش *لبخند*
سویون : هی تو دیوونه شدی نه ؟ داری از یه عروسک مواظبت میکنی ؟
سونگمین : اره که چی ؟
سویون : اه اون رو اعصاب الان اصلا برام مهم نیست بیا میخوایم‌ حرف بزنیم
سونگمین : من که حرفی ندارم ولی باشه
سویون : میخوام من و ببخشی و برگردی
سونگمین : تو خوابت ببینی من قرار نیستم ببخشمت
سویون : هی پسر ما هنوز همو دوست داریم درسته ؟
سونگمین : معلومه که نه
سویون : اه میشه اون عن و بزاری زمین و قبولم کنی
سونگمین : نمیخوام
سویون : تو گوه میخوری نخوای اون و ‌بزار اونور ازش حس بدی میگیرم ‌میفهمی اگه نزاریش زمین نابودش میکنم بعدم تو رو با خودم میبرم شهر سونگمین : تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی فهمیدی ؟
سویون : اونو بدش من 
سویون تونست چان و از دستم بکشه بیرون اون چان و گرفت دستش و برش داشت و کوبیدش زمین چان به هزاران قسمت تقسیم شد میتونم بگم قشنگ زندگیم با این حرکته اون از این رو به اون رو شد سعی کردم تکه هاش و جمع کنم یه جا گریم گرفته بود حالا چیکارکنم رییس من و اخراج میکنه اون عروسکم از یه راهی یه بلایی سرم میاره میشه گفت من باعث شکستن اون شدم
یهو یه صدای عجیبی اومد ...
_______________________________
خماری 😈😪
دیدگاه ها (۳۲)

#چانمین#پارت۶اینه ی روبه‌رو ایمون شکست و یه مرد چهارشونه هات...

#چانمین#پارت۷سونگمین : چیو بگم ؟چان : دوست دارمسونگمین : دوس...

#چانمین#پارت۴این عروسک عروسکی بود که چان همیشه کنارش داشت مر...

#چانمین#پارت۳چشامو باز کردم که دیدم روی تخت اتاقم خوابیدم او...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط