رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_دوازدهم
باهامون میومد
با حالت غم نگام کرد و چیزی نگفت
ارازل اوباش وارد کلاس شدن طبق معمول روبروی ما نشستن من چرخیدم که یه سوال از عارفه بپرسم که با چیزی که تو دستش دیدم تمام غمام از بین رفت
ازش گرفتمش که اومد غر غر کنه یه چشم غره رفتم که حساب کار دستش اومد
استاد وارد شد بعد از یه حضور غیاب کلی امید و کیارش رو صدا زد منم خوشحال تمام کاکائو هارو رو صندلی پخش کردم
عارفه و بهار که داشتن با تعجب نگام میکردن فرزانه هم که به کارام عادت داشت
فقط دعا دعا میکردم مثل همیشه رو به استاد وایسه و پشت سرش رو نگاه نکنه و بشینه
کم کم داشت صدای استاد بالا میرفت
استاد : خیله خوب اقای مهرپرور بشین صدات کردم باید کنفرانس بدی
کیارش : چشم استاد
بعد مثل همیشه عقب عقب اومد و نشست یعنی تو دلم عروسی بود
استاد یک ساعت درس داد بعد طبق حرفی که زده بود کیارش رو صدا زد
کیارش که پاشد منو فرزانه قرمز شده بودیم
کسی نمیدونست فکر میکرد از استرس زیاد کار خرابی کرده
کیارش رفت بالا استاد که هی دستش رو میکشید گوشه لبش تا نخند بچه هام قرمز شده بودن ، که یهو یکی از بچا بلند بلند زد زیر خنده ویکی از پسرا که زبون کل کلاس بود گفت
هادی : کیارش دادا میدونستیم استرس داری ولی نه تا این حد
استاد : اقای مهرپرور بهتره شما برید بیرون خودتون رو تمیز کنید
با این حرف استاد کیارش برگشت پشت سرش رو نگاه کرد چیزی که دید رو باور نمیکرد وسایلش رو برداشت تا نگاهش به من افتاد دوهزاریش افتاد با خشم نگام کرد و از کلاس خارج شد
کمی فقط کمی ترسیده بودم به بقیه صحبت های استاد گوش دادم تا کلاس تموم شد
از کلاس خارج شدیم به سمت نیمکت ها رفتیم تا شروع کلاس کریمی ۲۰ دقیقه مونده بود من که خیلی استرس داشتم
با بهار حرف میزدم که سایه کسی افتاد روم
سرم رو بالا اوردم که با نگاه خشمگین کیارش مواجه شدم
بلند شدم ایستادم که کیارش خواست یکی بخوابونه زیر گوشم که یکی دستش رو گرفت برگشتم به فرشته نجاتم روبرو شدم که دیدم ارش داره با عصبانیت به کیارش نگاه میکنه دهنم باز مونده بود ارش این جا چیکار میکنه؟
+ارش تو این جا چیکار میکنی
ارش : هیس دلارام برو اون طرف من حساب اینو بزارم کف دستش که میخواست رو تویی که برام مثل ترنج ترانه می مونی دست بلند کنه
باهم درگیر شدن
+ ارش تورو خدا کوتاه بیا ارزش نداره
ارش : دلـــــارام
اینو با عصبانیت گفت
ارش : بگو غلط کردم بهش بگو غلط کردم بگو شکر خوردم
کیارش : عمرا اگه بگم
ارش : نمیگی؟
کیارش : به هیچ وج
دوباره شروع کردن به کتک کاری ارش سه تا میزد یکی میخورد
دیگه به زور حراست و بچه ها جدا شدند
#پارت_دوازدهم
باهامون میومد
با حالت غم نگام کرد و چیزی نگفت
ارازل اوباش وارد کلاس شدن طبق معمول روبروی ما نشستن من چرخیدم که یه سوال از عارفه بپرسم که با چیزی که تو دستش دیدم تمام غمام از بین رفت
ازش گرفتمش که اومد غر غر کنه یه چشم غره رفتم که حساب کار دستش اومد
استاد وارد شد بعد از یه حضور غیاب کلی امید و کیارش رو صدا زد منم خوشحال تمام کاکائو هارو رو صندلی پخش کردم
عارفه و بهار که داشتن با تعجب نگام میکردن فرزانه هم که به کارام عادت داشت
فقط دعا دعا میکردم مثل همیشه رو به استاد وایسه و پشت سرش رو نگاه نکنه و بشینه
کم کم داشت صدای استاد بالا میرفت
استاد : خیله خوب اقای مهرپرور بشین صدات کردم باید کنفرانس بدی
کیارش : چشم استاد
بعد مثل همیشه عقب عقب اومد و نشست یعنی تو دلم عروسی بود
استاد یک ساعت درس داد بعد طبق حرفی که زده بود کیارش رو صدا زد
کیارش که پاشد منو فرزانه قرمز شده بودیم
کسی نمیدونست فکر میکرد از استرس زیاد کار خرابی کرده
کیارش رفت بالا استاد که هی دستش رو میکشید گوشه لبش تا نخند بچه هام قرمز شده بودن ، که یهو یکی از بچا بلند بلند زد زیر خنده ویکی از پسرا که زبون کل کلاس بود گفت
هادی : کیارش دادا میدونستیم استرس داری ولی نه تا این حد
استاد : اقای مهرپرور بهتره شما برید بیرون خودتون رو تمیز کنید
با این حرف استاد کیارش برگشت پشت سرش رو نگاه کرد چیزی که دید رو باور نمیکرد وسایلش رو برداشت تا نگاهش به من افتاد دوهزاریش افتاد با خشم نگام کرد و از کلاس خارج شد
کمی فقط کمی ترسیده بودم به بقیه صحبت های استاد گوش دادم تا کلاس تموم شد
از کلاس خارج شدیم به سمت نیمکت ها رفتیم تا شروع کلاس کریمی ۲۰ دقیقه مونده بود من که خیلی استرس داشتم
با بهار حرف میزدم که سایه کسی افتاد روم
سرم رو بالا اوردم که با نگاه خشمگین کیارش مواجه شدم
بلند شدم ایستادم که کیارش خواست یکی بخوابونه زیر گوشم که یکی دستش رو گرفت برگشتم به فرشته نجاتم روبرو شدم که دیدم ارش داره با عصبانیت به کیارش نگاه میکنه دهنم باز مونده بود ارش این جا چیکار میکنه؟
+ارش تو این جا چیکار میکنی
ارش : هیس دلارام برو اون طرف من حساب اینو بزارم کف دستش که میخواست رو تویی که برام مثل ترنج ترانه می مونی دست بلند کنه
باهم درگیر شدن
+ ارش تورو خدا کوتاه بیا ارزش نداره
ارش : دلـــــارام
اینو با عصبانیت گفت
ارش : بگو غلط کردم بهش بگو غلط کردم بگو شکر خوردم
کیارش : عمرا اگه بگم
ارش : نمیگی؟
کیارش : به هیچ وج
دوباره شروع کردن به کتک کاری ارش سه تا میزد یکی میخورد
دیگه به زور حراست و بچه ها جدا شدند
۹.۵k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.