دل تنگم و دلتنگ نبود ه بدان چه شدم

دل تنگم و دلتنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
عاشق نشدى ، لنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...

كو قطره اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى ؟
بى اسلحه در جنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...

تو آن بت مغرور پيمبر شكنى، داغ نديدى
دل بسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى
نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...



#سید_تقی_سیدی
دیدگاه ها (۱)

مثل حکایتی که فقط در کتاب هاستگاهی توهم است، شبیه سراب هاستگ...

ﭼﻮ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ، ﻧﺴﯿﻢِ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﺭﻗﺼﺪﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﻢ، ﺷ...

به شراب ِ ارغوانی مشکن خمار ما رابه نسیم مهربانی بنشان غبار ...

من زنم، با دردهای مانده بر دوش خودمشعر می‌گویم برای بغض خامو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط