نشسته بودیم توی یک اتاق تا برای ویدیو کنفرانس آماده شویم

نشسته بودیم توی یک اتاق تا برای ویدیو کنفرانس آماده شویم. سید میخواست نماز بخواند. من اما دلهره عجیبی داشتم. اسلحه دستم بود. انگار سالها محافظ بودم. با چشمانم اطراف را می کاویدم. حس عجیبی داشتم انگار کسی جای ما را لو داده بود.نماز را که خواندیم راه افتادیم. سید یک لباس شبیه عمامه به من داد و گفت از تو محافظت میکند. عمامه اش را سرش گذاشت. از در بیرون رفتیم. صدای تیراندازی بلند شد. من ایستاده بودم. جان سالم به در بردیم. ضد گلوله تنم بود. انگار سالها محافظ بودم. رفتیم به محل ویدیو کنفرانس. نفس زنان و خیس عرق از خواب بیدار شدم.
خواب عجیبی بود😢
دیدگاه ها (۱)

دلم برایتان تنگ شده آقا!مادربزرگ همیشه برایم از مهربانی پدرا...

میدونی راستشو بخوای میتونستم خیلی کارا بکنم اما نکردم. هم را...

حاج خانم عسگری از آن دست آدمهایی بود که هرکس باید یکی مثلش ر...

تقصیر من نبود که عاشقم شدی... میفهمی لعنتی؟ تقصیر من نبود......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط