( پرش زمانی به فردا)
( پرش زمانی به فردا)
امروز تعطیله جونگکوکم خونه نیست حوصلم سر رفته
ا/ت: حوصلم سر رفته... صبر کن، اینجا خونه ی یه مافیاست پس حتما... اینجا اتاق شکنجه داره، برم یکم فضولی
رفتم تو اتاق جونگکوک هرچی کلید بود برداشتم بعد رفتم تک تک اتاقای خونه رو گشتم اونایی که درشون قفل بودم باهمه ی کلیدا امتحان کردم تا درشون و باز کنم اما هیچ کدوم اتاق شکنجه نبود داشتم نا امید می شدم یه در تو زیر زمین پیدا کردم
ا/ت: ایول این دیگه حتما خودشه
همه ی کلیدارو امتحان کردم بالاخره یکی از کلیدا درو باز کرد
ا/ت: یس اینجا اتاق شکنجست
دیوارای اتاقه اهنی بود یه صندلی گذاشته بود وسط یه تخت اهنی هم گوشه ی اتاق بود و اتاقه پر از وسایل شکنجه و شلاق بود چند تا چاقو هم گذاشته بودند همه جارو گشتم که شاید یه اصلحه ای چیزی پیدا کردم که یه کمد دیدم کلیدش رو کمده گذاشته بود پر از اصلحه بود انواع اصلحه ها گذاشته مثل مغازه داشتم نگاشون میکردم که
کوک: همیشه اینقدر فضولی میکنی؟
ا/ت: چی... چیزه من می خواستم ببینم اتاق شکنجه داری یانه
کوک: الان من یه مافیام و می تونم به جرم سرک کشیدن تو خونم تو همین اتاق شکنجت بدم
ا/ت: خیلی ترسیدم
کوک: باید بترسی
ا/ت: خب میخوای چیکارم کنی؟
کوک: خودت انتخاب کن
ا/ت: کار با اصلحه رو یادم بده
کوک: من منظورم شکنجه بود اما خب قبوله یچیزی بپوش بریم بیرون یادت بدم
ا/ت: واقعا؟ تو بهترینی کوک (ذوق)
دوییدم رفتم لباسمو عوض کنم
کوک ویو *
تا همین چند روز پیش ازم متنفر بود 😅خب با کدوم اصلحه یادش بدم؟ این خوبه
رفتم نشستم رو مبل تا بیاد
ا/ت: اومدم بریم
کوک: بریم
سوار ماشین شدیم رفتیم یه جای خلوت
کوک: خب بگیر اینم اصلحه
ا/ت: مرسیی
کوک: اون درختو میبینی؟ اون هدفته باید به اون شلیک کنی
ا/ت: باشه
کوک: اول ماشه رو بکش
ا/ت: انجام شد
کوک:(لبخند) خب حالا شلیک کن
ا/ت: باشه
بوم (مثلا صدای تفنگه)
تیرش به هدف نخورد یکمم عقب اومد ولی برای دفعه ی اول خوب بود
کوک:(دست ا/ت گرفت) ببین حواستو جمع کن دقیقا رو به درخت جای پاتو محکم کن تا عقب نیای
ا/ت: اوکی
دستشو محمکم تر گرفتم و
بوم
ا/ت: ها زدم به هدف دیدی جونگکوک... هی جونگکوک با تو ام
کوک: چی؟ ها زدی؟ افرییین دختر خاله ی خودمی
یه لحظه حواسم پرت شد داشتم ا/ت و نگاه می کردم
که نفهمیدم زد به هدف من چم شده؟ یه حس عجیبی دارم یه حسی که هیچوقت تجربش نکرده بودم شاید این عش... نه چی دارم می گم این امکان نداره
ا/ت ویو *
یه لحظه وقتی دستمو گرفته بود قلبم تند تند میزد اما آخه چرا؟ نکنه من عاشقش شدم، اما نه من و اون تا یه مدت پیش از هم متنفر بودیم اما الان وقت فکر کردن به این نیست فعلا باید خوشحال باشم من تیرو به هدف زدم...
ادامه دارد...
امروز تعطیله جونگکوکم خونه نیست حوصلم سر رفته
ا/ت: حوصلم سر رفته... صبر کن، اینجا خونه ی یه مافیاست پس حتما... اینجا اتاق شکنجه داره، برم یکم فضولی
رفتم تو اتاق جونگکوک هرچی کلید بود برداشتم بعد رفتم تک تک اتاقای خونه رو گشتم اونایی که درشون قفل بودم باهمه ی کلیدا امتحان کردم تا درشون و باز کنم اما هیچ کدوم اتاق شکنجه نبود داشتم نا امید می شدم یه در تو زیر زمین پیدا کردم
ا/ت: ایول این دیگه حتما خودشه
همه ی کلیدارو امتحان کردم بالاخره یکی از کلیدا درو باز کرد
ا/ت: یس اینجا اتاق شکنجست
دیوارای اتاقه اهنی بود یه صندلی گذاشته بود وسط یه تخت اهنی هم گوشه ی اتاق بود و اتاقه پر از وسایل شکنجه و شلاق بود چند تا چاقو هم گذاشته بودند همه جارو گشتم که شاید یه اصلحه ای چیزی پیدا کردم که یه کمد دیدم کلیدش رو کمده گذاشته بود پر از اصلحه بود انواع اصلحه ها گذاشته مثل مغازه داشتم نگاشون میکردم که
کوک: همیشه اینقدر فضولی میکنی؟
ا/ت: چی... چیزه من می خواستم ببینم اتاق شکنجه داری یانه
کوک: الان من یه مافیام و می تونم به جرم سرک کشیدن تو خونم تو همین اتاق شکنجت بدم
ا/ت: خیلی ترسیدم
کوک: باید بترسی
ا/ت: خب میخوای چیکارم کنی؟
کوک: خودت انتخاب کن
ا/ت: کار با اصلحه رو یادم بده
کوک: من منظورم شکنجه بود اما خب قبوله یچیزی بپوش بریم بیرون یادت بدم
ا/ت: واقعا؟ تو بهترینی کوک (ذوق)
دوییدم رفتم لباسمو عوض کنم
کوک ویو *
تا همین چند روز پیش ازم متنفر بود 😅خب با کدوم اصلحه یادش بدم؟ این خوبه
رفتم نشستم رو مبل تا بیاد
ا/ت: اومدم بریم
کوک: بریم
سوار ماشین شدیم رفتیم یه جای خلوت
کوک: خب بگیر اینم اصلحه
ا/ت: مرسیی
کوک: اون درختو میبینی؟ اون هدفته باید به اون شلیک کنی
ا/ت: باشه
کوک: اول ماشه رو بکش
ا/ت: انجام شد
کوک:(لبخند) خب حالا شلیک کن
ا/ت: باشه
بوم (مثلا صدای تفنگه)
تیرش به هدف نخورد یکمم عقب اومد ولی برای دفعه ی اول خوب بود
کوک:(دست ا/ت گرفت) ببین حواستو جمع کن دقیقا رو به درخت جای پاتو محکم کن تا عقب نیای
ا/ت: اوکی
دستشو محمکم تر گرفتم و
بوم
ا/ت: ها زدم به هدف دیدی جونگکوک... هی جونگکوک با تو ام
کوک: چی؟ ها زدی؟ افرییین دختر خاله ی خودمی
یه لحظه حواسم پرت شد داشتم ا/ت و نگاه می کردم
که نفهمیدم زد به هدف من چم شده؟ یه حس عجیبی دارم یه حسی که هیچوقت تجربش نکرده بودم شاید این عش... نه چی دارم می گم این امکان نداره
ا/ت ویو *
یه لحظه وقتی دستمو گرفته بود قلبم تند تند میزد اما آخه چرا؟ نکنه من عاشقش شدم، اما نه من و اون تا یه مدت پیش از هم متنفر بودیم اما الان وقت فکر کردن به این نیست فعلا باید خوشحال باشم من تیرو به هدف زدم...
ادامه دارد...
۱۸.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.