ا/ت: یه مدته تو بار خیلی مچ میگیریما
ا/ت: یه مدته تو بار خیلی مچ میگیریما
سوجون: اره 😁
زنگ زدم جونگکوک تا بیاد دنبالم سوجونم تاکسی گرفت رفت جونگکوک که اومد سوار شدم یکم که راه و رفتیم گفتم
ا/ت: چیزه جونگکوک... میگم تو بار دوست دخترتم دیدم
کوک: چی؟
ا/ت: داشت یکی دیگرو می بوسید از قیافشم انگار هوشیار بود
جونگکوک اول عصبانی شد بعد گاز داد رفت سمت خونه تا رفتیم گوشیشو برداشت زنگ زد هانا
کوک: الو
هانا: سلام ددی
کوک: زود بیا اینجا
هانا: چی شده؟
کوک: گفتم زود بیا
هانا: ب... باشه
(قطع کرد)
صدای زنگ در اومد جونگکوک رفت درو باز کرد
هانا: سلام عشقم چیزی شده
جونگکوک: هانا با این لباس کجا بودی
هانا: خو... خونه بودم
کوک: به من دروغ نگو
هانا: هق... چراحرفمو.. هق..باور نمی کنی (گریه الکی)
کوک: ا/ت میگه الان تو بار داشتی یه پسرو می بوسیدی
هانا: چرا حرف اون هرزه رو باور می کنی
کوک:(یکی زد تو گوشش) زود از جلو چشمام گمشو(داد)
هانا:(با گریه رفت)
جونگکوک رفت نشست رو مبل
کوک ویو *
نمی دونم چرا انقدر عصبانی شدم من هانا رو زیاد دوست نداشتم و از اینکه شنیدم بهم خیانت کرده زیاد تعجب نکردم
ا/ت ویو *
منم رفتم اون طرف مبل کنار کوک نشستم که کرم درونم فعال شد
کنترل تلوزیون و برداشتم باهاش بهش سیخونک میزدم
ا/ت (سیخونک)...(سیخونک)
کوک: نکن... نکن... دارم بهت میگم نکن (کنترلو از دستم برداشت)
ا/ت: باشه نمیکنم، ناراحت نباش اون دختر لیاقت تو رو نداره
کوک:نه ناراحت نیستم خیلی وقته حس میکنم بهم خیانت میکنه... چرا اینجوری نگا میکنی
ا/ت: مثل ما از هم متنفر بودیم الان کنار هم نشستیم دارم بهت دلداری میدم با هم حرف می زنیم
کوک اره... 😅
ادامه دارد...
سوجون: اره 😁
زنگ زدم جونگکوک تا بیاد دنبالم سوجونم تاکسی گرفت رفت جونگکوک که اومد سوار شدم یکم که راه و رفتیم گفتم
ا/ت: چیزه جونگکوک... میگم تو بار دوست دخترتم دیدم
کوک: چی؟
ا/ت: داشت یکی دیگرو می بوسید از قیافشم انگار هوشیار بود
جونگکوک اول عصبانی شد بعد گاز داد رفت سمت خونه تا رفتیم گوشیشو برداشت زنگ زد هانا
کوک: الو
هانا: سلام ددی
کوک: زود بیا اینجا
هانا: چی شده؟
کوک: گفتم زود بیا
هانا: ب... باشه
(قطع کرد)
صدای زنگ در اومد جونگکوک رفت درو باز کرد
هانا: سلام عشقم چیزی شده
جونگکوک: هانا با این لباس کجا بودی
هانا: خو... خونه بودم
کوک: به من دروغ نگو
هانا: هق... چراحرفمو.. هق..باور نمی کنی (گریه الکی)
کوک: ا/ت میگه الان تو بار داشتی یه پسرو می بوسیدی
هانا: چرا حرف اون هرزه رو باور می کنی
کوک:(یکی زد تو گوشش) زود از جلو چشمام گمشو(داد)
هانا:(با گریه رفت)
جونگکوک رفت نشست رو مبل
کوک ویو *
نمی دونم چرا انقدر عصبانی شدم من هانا رو زیاد دوست نداشتم و از اینکه شنیدم بهم خیانت کرده زیاد تعجب نکردم
ا/ت ویو *
منم رفتم اون طرف مبل کنار کوک نشستم که کرم درونم فعال شد
کنترل تلوزیون و برداشتم باهاش بهش سیخونک میزدم
ا/ت (سیخونک)...(سیخونک)
کوک: نکن... نکن... دارم بهت میگم نکن (کنترلو از دستم برداشت)
ا/ت: باشه نمیکنم، ناراحت نباش اون دختر لیاقت تو رو نداره
کوک:نه ناراحت نیستم خیلی وقته حس میکنم بهم خیانت میکنه... چرا اینجوری نگا میکنی
ا/ت: مثل ما از هم متنفر بودیم الان کنار هم نشستیم دارم بهت دلداری میدم با هم حرف می زنیم
کوک اره... 😅
ادامه دارد...
۲۳.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.