شب دردناک
🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت ۵ 🥀
سئوجون : خواهر گوش کن .. من کاری نداشتم و خواستم اینجا پیشت بمونم ولی یهویی بهم گفتند که تو شرکت آتیش سوزی شده
با استرس گفت و چنگ دخترک از روی آستین برادرش برداشته شد .. سئوجون آروم خم شد سپس پیشانی خواهرش را بوسید و از روی مبل بلند شد روبه جونگکوک کرد .. و با اشاره اش به سمت در هر دو هجوم بردن ..
پسرک کت شلوار پوش اورم گفت : ببخشید باید دروغ میگفتم بهش
جونگکوک تنها سری تکون داد و اورم گفت : اشکالی نداره متوجه بودم ..
سئوجون: خوب جلسه کی تموم میشه میخواهم خود بیام و خواهرم رو ببرم ..
جونگکوک: فقد ۱ ساعت
پسرک گفت : لطفا تا خودم نبودم اجازه ندین از اتاق شما بره بیرون
سئوجون سری تکون داد و بعد از گفتن " خداحافظ" از اتاق خارج شد .. حالا ماند این دختر سیاه پوش و دکتر سفید پوش .. جونگکوک با گام های آرام سمت میزش رفت .. حالا سکوت در اتاق حکم اعدام آن ها میشد .. چون تنها صدا نفس هایشان میومد .. جونگکوک کتاب سفید و کویچک را برداشت همراه خودکار روبه رو دخترک ماسک زده نشست
دخترک همانند کج که کنار برادرش نشسته بود همون جور نشسته و شاید هم خشکش زده بود ..
جونگکوک با لحن آرامی گفت : خوب میایی از سوال پرسیدن شروع کنیم ..
دخترک همانند نیک رخ پوشیده اش برای جونگکوک نمایان بود ولی هیچی به زبان نیافت .. ناگهانی با صدا گرفته ای تند گفت : نمیخواهم
جونگکوک از شنیدن این جمله کنی جا خورد نه از بیاحترامی اش بلکه از این کلمه ای که هیچ ربطی به آن جمله ها ای که داداش راجبش میگفت نشداشت ٫ این دیگه چیه .. ٫
جونگکوک دست از تلاش برنداشت سپس با لحن لبخند ای گفت : درسته درکتـ..
دخترک سری وست خرفش پرسید : برام کاری میکنید ؟ .. دکتر جوان مات و مبهوت نگاهش کرد کتاب اش را روی میز جلو گذاشت و پا روی آن کسی پا گذاشت شاید این اولین مریضی بود که اینجوری حرف میزد
جونگکوک: بله بفرمایید
دخترک به نرمی صدا گفت : هیچ سوالی نپرسید .. هیچی
جونگکوک شانه ای بالا انداخت و تند پر از هیجان گفت : بله حتما هرچی شما بخواهین
و در آن اتاق سفید سکوت شد .. سکوت ای پر از آرامش .. جونگکوک آروم بلند شد .. نمیفهمید قصد این دختر آمدن به اتاقش چی بود .. چون آن دخترک همان طور مثل آدمی که هوایش سر جا نبود چشم به آن گلدون گل رز دوخته بود،
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت ۵ 🥀
سئوجون : خواهر گوش کن .. من کاری نداشتم و خواستم اینجا پیشت بمونم ولی یهویی بهم گفتند که تو شرکت آتیش سوزی شده
با استرس گفت و چنگ دخترک از روی آستین برادرش برداشته شد .. سئوجون آروم خم شد سپس پیشانی خواهرش را بوسید و از روی مبل بلند شد روبه جونگکوک کرد .. و با اشاره اش به سمت در هر دو هجوم بردن ..
پسرک کت شلوار پوش اورم گفت : ببخشید باید دروغ میگفتم بهش
جونگکوک تنها سری تکون داد و اورم گفت : اشکالی نداره متوجه بودم ..
سئوجون: خوب جلسه کی تموم میشه میخواهم خود بیام و خواهرم رو ببرم ..
جونگکوک: فقد ۱ ساعت
پسرک گفت : لطفا تا خودم نبودم اجازه ندین از اتاق شما بره بیرون
سئوجون سری تکون داد و بعد از گفتن " خداحافظ" از اتاق خارج شد .. حالا ماند این دختر سیاه پوش و دکتر سفید پوش .. جونگکوک با گام های آرام سمت میزش رفت .. حالا سکوت در اتاق حکم اعدام آن ها میشد .. چون تنها صدا نفس هایشان میومد .. جونگکوک کتاب سفید و کویچک را برداشت همراه خودکار روبه رو دخترک ماسک زده نشست
دخترک همانند کج که کنار برادرش نشسته بود همون جور نشسته و شاید هم خشکش زده بود ..
جونگکوک با لحن آرامی گفت : خوب میایی از سوال پرسیدن شروع کنیم ..
دخترک همانند نیک رخ پوشیده اش برای جونگکوک نمایان بود ولی هیچی به زبان نیافت .. ناگهانی با صدا گرفته ای تند گفت : نمیخواهم
جونگکوک از شنیدن این جمله کنی جا خورد نه از بیاحترامی اش بلکه از این کلمه ای که هیچ ربطی به آن جمله ها ای که داداش راجبش میگفت نشداشت ٫ این دیگه چیه .. ٫
جونگکوک دست از تلاش برنداشت سپس با لحن لبخند ای گفت : درسته درکتـ..
دخترک سری وست خرفش پرسید : برام کاری میکنید ؟ .. دکتر جوان مات و مبهوت نگاهش کرد کتاب اش را روی میز جلو گذاشت و پا روی آن کسی پا گذاشت شاید این اولین مریضی بود که اینجوری حرف میزد
جونگکوک: بله بفرمایید
دخترک به نرمی صدا گفت : هیچ سوالی نپرسید .. هیچی
جونگکوک شانه ای بالا انداخت و تند پر از هیجان گفت : بله حتما هرچی شما بخواهین
و در آن اتاق سفید سکوت شد .. سکوت ای پر از آرامش .. جونگکوک آروم بلند شد .. نمیفهمید قصد این دختر آمدن به اتاقش چی بود .. چون آن دخترک همان طور مثل آدمی که هوایش سر جا نبود چشم به آن گلدون گل رز دوخته بود،
- ۳.۳k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط