شب دردناک
🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت۶ 🥀
جونگکوک فنجان بزرگ و سفیدش را زیر قهوه ساز گذاشت و این بار دکمه زرد را فشار داد دست دیگرش را روی میز گذاشت صدا. آرومی پر اتاق پیچیده شد .. ریختن قهوه خامه ای در لیوان بود .. بهتر دونست که سوالی ازش نپرسد البته فعلا .. ده دقیقه گذشت حالا جونگکوک با همان سکوت روی صندلی کنار میزش نشست .. و جوری تظاهر میکرد که مثلاً هواسش به کارش هست ولی .. اون فقد دخترک سیاه پوش را زیر نظر داشت .. ده دقیقه بیحرکت نشسته بود گاهی پلک میزد و ابدهنش را قورت میداد سبک گلوش بالا و پایین میشد ..
حالا نیم ساعت گذشت .. دخترگ هنوز همون جا خیره به گلدون .. جونگکوک هنوز هم حوصلش سر نرفته بود .. ولی این بی حرکتی دخترک سکوتش فقد نشان میداد که به شدت بیمار هست .. چون آدمی عادی حتی یک ثانیه جایی نمینشست
حالا ۴۰ دیقیه گذشت .. دیگه وقتش هم. اتمام میافتد
دخترک بدون توجه به پاهای خشک اش از روی مبل ناگهانی بلند شد جونگکوک آروم سر از پرونده بلند کرد دخترک بیتوجه بهش به سمت در هجوم برد تا اینکه جونگکوک با لحن آرامی گفت : خانم .. داداش شما گفت که از اتاق خارج نشید تا خودش نیومده ..
دخترک بیتوجه بهش دستش را روی دستگیره در گذاشت و از اتاق خارج شد .. حالش خوب نبود .. رفتاری نرمال نبود حتی نفسش
جونگکوک تند و استرس مانند بلند شد و با گام دویدن سمت در هجوم برد
و تند در راه رو را نگاه کرد هیچ ردی ازش نبود .. نه نبود منشی جوان از سمت دیگری آمد و تند گفت : چیزی نیاز دارین
جونگکوک با لحن خشک گفت : دختری که از اتاق خارج شد کدوم سمت رفت
جونگ کی با لبخند گفت: فکر کنم با داداش رفت
جونگکوک نفسی از سر آسودگی کشید و دستش را از دستگیره در برداشت
آروم گفت : بسیار خوب برو سر کارت بیمار شین نیستند نیومده
جونگ کی تند سمت میزش رفت : نه ببخشید یادم رفت بگم ایشون امروز نمایند
جونگکوک با تکان داد سرش تعیید کرد و وارد اتاقش شد با گام آرامی سمت صندلی اش رفت .. روی صندلی نشست و چرخید سمت گل رز .. لبخندی زد و برگش را لمس کرد : آفرین دارین جون میگیرین ..
صدا چریغ و دادی شنید .. اخم کرد و باعث ریختن موهای بلندش روی پیشانی ،
آن صدا ها زیاد و زیاد تر میشدن .. جونگ کی با هجوم نفس وارد اتاق شد .. و باعث شد جونگکوک تند سمتش بلند شود ..
جونگکوک: چی شده
جونگ کی سعی کرد نفس بکشه ولی سخت بود .. بلاخره تند گفت : ..آقای دکتر .. رو پشتبام ... یه دختره .. میخواست خودکشی کنه
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت۶ 🥀
جونگکوک فنجان بزرگ و سفیدش را زیر قهوه ساز گذاشت و این بار دکمه زرد را فشار داد دست دیگرش را روی میز گذاشت صدا. آرومی پر اتاق پیچیده شد .. ریختن قهوه خامه ای در لیوان بود .. بهتر دونست که سوالی ازش نپرسد البته فعلا .. ده دقیقه گذشت حالا جونگکوک با همان سکوت روی صندلی کنار میزش نشست .. و جوری تظاهر میکرد که مثلاً هواسش به کارش هست ولی .. اون فقد دخترک سیاه پوش را زیر نظر داشت .. ده دقیقه بیحرکت نشسته بود گاهی پلک میزد و ابدهنش را قورت میداد سبک گلوش بالا و پایین میشد ..
حالا نیم ساعت گذشت .. دخترگ هنوز همون جا خیره به گلدون .. جونگکوک هنوز هم حوصلش سر نرفته بود .. ولی این بی حرکتی دخترک سکوتش فقد نشان میداد که به شدت بیمار هست .. چون آدمی عادی حتی یک ثانیه جایی نمینشست
حالا ۴۰ دیقیه گذشت .. دیگه وقتش هم. اتمام میافتد
دخترک بدون توجه به پاهای خشک اش از روی مبل ناگهانی بلند شد جونگکوک آروم سر از پرونده بلند کرد دخترک بیتوجه بهش به سمت در هجوم برد تا اینکه جونگکوک با لحن آرامی گفت : خانم .. داداش شما گفت که از اتاق خارج نشید تا خودش نیومده ..
دخترک بیتوجه بهش دستش را روی دستگیره در گذاشت و از اتاق خارج شد .. حالش خوب نبود .. رفتاری نرمال نبود حتی نفسش
جونگکوک تند و استرس مانند بلند شد و با گام دویدن سمت در هجوم برد
و تند در راه رو را نگاه کرد هیچ ردی ازش نبود .. نه نبود منشی جوان از سمت دیگری آمد و تند گفت : چیزی نیاز دارین
جونگکوک با لحن خشک گفت : دختری که از اتاق خارج شد کدوم سمت رفت
جونگ کی با لبخند گفت: فکر کنم با داداش رفت
جونگکوک نفسی از سر آسودگی کشید و دستش را از دستگیره در برداشت
آروم گفت : بسیار خوب برو سر کارت بیمار شین نیستند نیومده
جونگ کی تند سمت میزش رفت : نه ببخشید یادم رفت بگم ایشون امروز نمایند
جونگکوک با تکان داد سرش تعیید کرد و وارد اتاقش شد با گام آرامی سمت صندلی اش رفت .. روی صندلی نشست و چرخید سمت گل رز .. لبخندی زد و برگش را لمس کرد : آفرین دارین جون میگیرین ..
صدا چریغ و دادی شنید .. اخم کرد و باعث ریختن موهای بلندش روی پیشانی ،
آن صدا ها زیاد و زیاد تر میشدن .. جونگ کی با هجوم نفس وارد اتاق شد .. و باعث شد جونگکوک تند سمتش بلند شود ..
جونگکوک: چی شده
جونگ کی سعی کرد نفس بکشه ولی سخت بود .. بلاخره تند گفت : ..آقای دکتر .. رو پشتبام ... یه دختره .. میخواست خودکشی کنه
- ۳.۶k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط