ادامه
ادامه
؟؟؟ ولت میکنم... ولی ببین چجوری اومو پیدا میکنم... باور کن که قصد بدی ندارم... اون فقط نومه.. نوه ای که تو دست اون زنیکه ه. رزه افتاده. جونگکوک بودی دیگه درسته؟! اون زنیکه همین الانشم جونگکوک رو از خونش پرت کرده بیرون و الان معلوم نیست که جیمین کجا میخوابه... خواهش میکنم اگه جای جیمین رو نمیگی پس... لاعقل بگو که من پدربزرگی که تمام این سال ها با دروغ های مادر ناتنیت که میگفت اون مرده رو دیدم... اگه بهش گفتی.. این شماره منه..
برگه ای به جونگکوک داد.
؟؟؟ اینو بهش بده و بگو که به من زنگ بزنه... لطفاً!
*بعد از تمام این کتکایی که بهم زدی.. انتظار قبول کردن درخواستت رو هم داری؟!
؟؟؟ این با آینده جیمین مربوطه... اگه نگی.. اون زنیکه به ظاهر مادرش میتونه زندگیشو به باد فنا بده.. ولی اگه قبول کنی... نه تنها زندگی جیمین بلکه زندگی تو و رفیقات هم تغییر میکنه. اینو بفهم. لازمه که دوباره بگم؟! قصد بدی ندارم و فقط میخوام زندگیتونو تغییر بدم... الانم پول این آسیب دیده گی ها رو برات پرداخت میکنم... حتی دو برابرش
*من لنگ پولو نیستم... من فقط میخوام خوشبختی رفیقمو ببینم... اگه تضمین میکنی.. میتونم یه قرار ملاقات برات بزارم... فقط برای دیدنش.
؟؟؟ همینم برام خوبه کوک.. یالا دستاشو باز کنید..
اون چهار تا قول پیکر به سمت جونگکوک اومدن و دستاشو باز کردن.
جونگکوک هم لباسشو درست کرد و به سمت در رفت تا خارج بشه که اون پیر مرد به سمتش اومد و دستشو روی شونه جونگکوک گزاشت.
؟؟؟ مطمئن باش بهترین کار رو در حق رفیقت کردی... نمیدونستم که دور و بر نوم.. ـاین همه دوست خوب وجود داره.
جونگکوک به دست مرد نگاهی کرد و از در خارج شد.... . به سمت مدرسه که دوتا کوچه اونور تر بود رفت و سوار ماشینش شد و به سمت خونشون حرکت کرد. تهیونگ با دیدن جونگکوک در اون وضعیت با لباس پاره و لب خونی به سمتش رفت..
*سلام عزیزم
@کوک...چیشده چرا اینطوری ای؟!
*چیزی نیست با یه نفر بحثم شد.. گشنمه میدم بال دوش بگیرم.. چه بویی راه انداختی.
@جونگکوک.
*گفتم که چیزیم نیست
.............................
+بله.
@جونگکوک برگشت ولی با لباس پاره و لبا و ابرو های خونی.
+چی؟!
@اومد داخل گفت گشنمه و میزم دوشم میگیرم و یکم از بوی غذا تعریف کرد.
+آههههههه.
@من برم فعلاً
+فعلاً.
یونگی با دو لیوان چای به سمتشون اومد و یک لیوان رو روی میز جلو هانا گزاشت و دیگری رو به لبش نزدیک کرد و کمی ازش خورد.
+میگه اومده خونه ولی با ابرو و لب خونی و لباسای پاره تازه سریع هم رفته حمام..
_نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده ولی هر چی هست امیدوارم خوب شه.
+هوم.
جیمین میدونست که جیهیون و یونگی دارن چیزی رو ازش مخفی میکنن پس به سمت اتاق جیهیون رفت که در حال بازی کردن با کامپیوتر بود بدو اینکه در بزنه وارد شد.
سیم کامپیوتر رو از برق کشید که باعث شد توجه جیهیون به جیمین جلب بشه (از این به بعد علامت جیهیون&)
&دقیقاً چیکار میکنی.
+ما اینجا چیکار میکنیم؟!! اگه راستشو نگی همینو میریزم روت میبینه که چه بخاری میکنه. هوم؟! 3 صثانیه فرصت داری که بگیـ
.
+1
+۲
&...
+3
&جیمین مامان از تونه انداختت بیرون.. اون روز که خواب بودی تو ماشین استادت تازه منو مامان از بازار اومده بودیم که.....(تعریف میکنه)
بعد نرفای میهیون میمین احساس میکرد حالش داره رد میشه.. اینکه جلو استادش مادرش اونوری آبروش رو برد آزارش میداد.
به اتاقش رفت تمام وسایلش رو جمع کرد و چمدونشو گرفت و به سمت پایین رفت یونگی وقتی اونو با چمدون دید شکه شد.
_جایی میری؟!
؟؟؟ ولت میکنم... ولی ببین چجوری اومو پیدا میکنم... باور کن که قصد بدی ندارم... اون فقط نومه.. نوه ای که تو دست اون زنیکه ه. رزه افتاده. جونگکوک بودی دیگه درسته؟! اون زنیکه همین الانشم جونگکوک رو از خونش پرت کرده بیرون و الان معلوم نیست که جیمین کجا میخوابه... خواهش میکنم اگه جای جیمین رو نمیگی پس... لاعقل بگو که من پدربزرگی که تمام این سال ها با دروغ های مادر ناتنیت که میگفت اون مرده رو دیدم... اگه بهش گفتی.. این شماره منه..
برگه ای به جونگکوک داد.
؟؟؟ اینو بهش بده و بگو که به من زنگ بزنه... لطفاً!
*بعد از تمام این کتکایی که بهم زدی.. انتظار قبول کردن درخواستت رو هم داری؟!
؟؟؟ این با آینده جیمین مربوطه... اگه نگی.. اون زنیکه به ظاهر مادرش میتونه زندگیشو به باد فنا بده.. ولی اگه قبول کنی... نه تنها زندگی جیمین بلکه زندگی تو و رفیقات هم تغییر میکنه. اینو بفهم. لازمه که دوباره بگم؟! قصد بدی ندارم و فقط میخوام زندگیتونو تغییر بدم... الانم پول این آسیب دیده گی ها رو برات پرداخت میکنم... حتی دو برابرش
*من لنگ پولو نیستم... من فقط میخوام خوشبختی رفیقمو ببینم... اگه تضمین میکنی.. میتونم یه قرار ملاقات برات بزارم... فقط برای دیدنش.
؟؟؟ همینم برام خوبه کوک.. یالا دستاشو باز کنید..
اون چهار تا قول پیکر به سمت جونگکوک اومدن و دستاشو باز کردن.
جونگکوک هم لباسشو درست کرد و به سمت در رفت تا خارج بشه که اون پیر مرد به سمتش اومد و دستشو روی شونه جونگکوک گزاشت.
؟؟؟ مطمئن باش بهترین کار رو در حق رفیقت کردی... نمیدونستم که دور و بر نوم.. ـاین همه دوست خوب وجود داره.
جونگکوک به دست مرد نگاهی کرد و از در خارج شد.... . به سمت مدرسه که دوتا کوچه اونور تر بود رفت و سوار ماشینش شد و به سمت خونشون حرکت کرد. تهیونگ با دیدن جونگکوک در اون وضعیت با لباس پاره و لب خونی به سمتش رفت..
*سلام عزیزم
@کوک...چیشده چرا اینطوری ای؟!
*چیزی نیست با یه نفر بحثم شد.. گشنمه میدم بال دوش بگیرم.. چه بویی راه انداختی.
@جونگکوک.
*گفتم که چیزیم نیست
.............................
+بله.
@جونگکوک برگشت ولی با لباس پاره و لبا و ابرو های خونی.
+چی؟!
@اومد داخل گفت گشنمه و میزم دوشم میگیرم و یکم از بوی غذا تعریف کرد.
+آههههههه.
@من برم فعلاً
+فعلاً.
یونگی با دو لیوان چای به سمتشون اومد و یک لیوان رو روی میز جلو هانا گزاشت و دیگری رو به لبش نزدیک کرد و کمی ازش خورد.
+میگه اومده خونه ولی با ابرو و لب خونی و لباسای پاره تازه سریع هم رفته حمام..
_نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده ولی هر چی هست امیدوارم خوب شه.
+هوم.
جیمین میدونست که جیهیون و یونگی دارن چیزی رو ازش مخفی میکنن پس به سمت اتاق جیهیون رفت که در حال بازی کردن با کامپیوتر بود بدو اینکه در بزنه وارد شد.
سیم کامپیوتر رو از برق کشید که باعث شد توجه جیهیون به جیمین جلب بشه (از این به بعد علامت جیهیون&)
&دقیقاً چیکار میکنی.
+ما اینجا چیکار میکنیم؟!! اگه راستشو نگی همینو میریزم روت میبینه که چه بخاری میکنه. هوم؟! 3 صثانیه فرصت داری که بگیـ
.
+1
+۲
&...
+3
&جیمین مامان از تونه انداختت بیرون.. اون روز که خواب بودی تو ماشین استادت تازه منو مامان از بازار اومده بودیم که.....(تعریف میکنه)
بعد نرفای میهیون میمین احساس میکرد حالش داره رد میشه.. اینکه جلو استادش مادرش اونوری آبروش رو برد آزارش میداد.
به اتاقش رفت تمام وسایلش رو جمع کرد و چمدونشو گرفت و به سمت پایین رفت یونگی وقتی اونو با چمدون دید شکه شد.
_جایی میری؟!
- ۳.۶k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط