ای که جان در آستینم داشتی

ای که جان در آستینم داشتی     
چون چنین بارِ غمت انباشتی    
من که سر دادم به راهِ عشق تو    
کافری  کردی   شبم  انگاشتی       
گشته بودم  آسمان روی سرت    
شمع  خاموشی مرا  پنداشتی    
من بسوی تو ، تو بر سوی دگر     
جامه  بختم  زمین بگذاشتی
دیدگاه ها (۳)

وقتی که چشمانت غزل گفتند خندیدمبا آن نگاه آتشینت سخت جنگیدم ...

باران ببارد کوچه خیسِ آب باشد ،معشوقه ات دیوانه ای بی تاب با...

حرفی بزن ستاره ی دنباله دار منگاهی بپرس از من و از کار و بار...

تقدیر دارد میکند بازی در این شعر آن دست پشت پرده را، ای یار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط