وقتی که چشمانت غزل گفتند خندیدم
وقتی که چشمانت غزل گفتند خندیدم
با آن نگاه آتشینت سخت جنگیدم
یک شب میان خواب بودم در خیالاتم
پیشم نشستی بوسه ای را از لبت چیدم
گفتم که داری در سرت دیوانه بازی را ؟
پاسخ که آری، از همین حرف تو لرزیدم
هر بوسه از لبخندهایت شد نصیبم باز
تا در میان این غزل با عشق رقصیدم
آرامشی را بعد مدت ها پس از طوفان
هنگام باران قشنگ صبح دم دیدم
با آن نگاه آتشینت سخت جنگیدم
یک شب میان خواب بودم در خیالاتم
پیشم نشستی بوسه ای را از لبت چیدم
گفتم که داری در سرت دیوانه بازی را ؟
پاسخ که آری، از همین حرف تو لرزیدم
هر بوسه از لبخندهایت شد نصیبم باز
تا در میان این غزل با عشق رقصیدم
آرامشی را بعد مدت ها پس از طوفان
هنگام باران قشنگ صبح دم دیدم
۱.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.