وقتی که چشمانت غزل گفتند خندیدم

وقتی که چشمانت غزل گفتند خندیدم
با آن نگاه آتشینت سخت جنگیدم
یک شب میان خواب بودم در خیالاتم
پیشم نشستی بوسه ای را از لبت چیدم
گفتم که داری در سرت دیوانه بازی را ؟
پاسخ که آری، از همین حرف تو لرزیدم
هر بوسه از لبخندهایت شد نصیبم باز
تا در میان این غزل با عشق رقصیدم
آرامشی را بعد مدت ها پس از طوفان
هنگام باران قشنگ صبح دم دیدم
دیدگاه ها (۹)

باران ببارد کوچه خیسِ آب باشد ،معشوقه ات دیوانه ای بی تاب با...

از دو چشمت شده ام مست،مرا می بینی ؟آن چنان مست،که سودا زده ی...

ای که جان در آستینم داشتی      چون چنین بارِ غمت انباشتی   ...

حرفی بزن ستاره ی دنباله دار منگاهی بپرس از من و از کار و بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط