پارت ٧
فردا صبح شد میخواستی بری مدرسه لباس پوشیدی غذا خوردی وسایل مدرسه رو بهداشتی درو باز کردی که یهو دیدی یه ماشین جلوی دره اون اون کوک بود شیشه رو کشید پائين گفت بیا باهم بریم تو هم گفتی باشه سوار ماشین شدی
سر راه
سرراه
راه
راه
راه
رسیدین مدرسه از کوک تشکر کردی اونم گفت خاهش
رفتین مدرسه یهو اون دختره اومد گفت باز تو پیش کوک منی هااا چطور تونستی پیشش بری اشغال میخواست بزنه که یهو کوک دستشویی گرفت گفت با دوست دخترم کاری ندأشته باش تو تعجب کردی بعد کوک دختره رو حل داد دسته تورو گرفت رفت سوار ماشین شدین
تو گفتی چرا گفتی من دوست دخترتم کوک گفت برای اینکه نجاتجعلی بدمم فهمیدی حالا ساکت تورو پياده کرد رفت تو داشتي تو پارک قدم میزدی با یه پسر هم سن کوک آشنا شدی اسمت سو ک جو بود
داستان ادامه دارد...
سر راه
سرراه
راه
راه
راه
رسیدین مدرسه از کوک تشکر کردی اونم گفت خاهش
رفتین مدرسه یهو اون دختره اومد گفت باز تو پیش کوک منی هااا چطور تونستی پیشش بری اشغال میخواست بزنه که یهو کوک دستشویی گرفت گفت با دوست دخترم کاری ندأشته باش تو تعجب کردی بعد کوک دختره رو حل داد دسته تورو گرفت رفت سوار ماشین شدین
تو گفتی چرا گفتی من دوست دخترتم کوک گفت برای اینکه نجاتجعلی بدمم فهمیدی حالا ساکت تورو پياده کرد رفت تو داشتي تو پارک قدم میزدی با یه پسر هم سن کوک آشنا شدی اسمت سو ک جو بود
داستان ادامه دارد...
۳۵.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.