p
𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"
'p⁵'
"چرا نمیره ناهارش رو بخوره؟":kook
"واسه پیدا کردن فضولش. به تو چه؟":Frederick
"اگه غذا نخوره حالش بد میشه":kook
فردریک سرش رو بالا آورد. گوشیش رو کنار گذاشت و به جونگکوک نگاه کرد.
"خب... دیگه؟":Frederick
"اگه حالش بد بشه اذیت میشه..":kook
"از کِی اذیت شدن یا نشدنش واست مهم شده؟":Frederick
به فردریک نگاه کرد.
"اگه حالش بد بشه رو دستمون میمونه":kook
"بقیه رو میتونی گول بزنی. ولی منو نه. اههههه من میخواستم واسه خودم برش دارم":Frederick
"چه چرتو پرتی میگی فردر...":kook
حرفش با صدای باز شدن در قطع شد.
سرفه کرد.
"بلد نیستی در بزنی؟":kook
"اوه... نیازه در بزنم؟؟":Alice
"نیست؟":kook
خندید و به سمت میز جئون رفت.
"اه بیخیال. دفعه بعدی سعی میکنم به خواستت اهمیت بدم":Alice
طرح رو روی میز گذاشت.
"بفرما":Alice
بدون نگاه کردن، طرح رو داخل کشوش گذاشت.
متعجب به جونگکوک نگاه کرد.
"نگاش نمیکنی؟؟":Alice
نگاهش رو از روی کشو برداشت. به آلیس خیره شد و به در نگاه کرد.
"میتونی تشریف ببری":kook
آلیس پوزخند زد و از اتاق خارج شد.
چند لحظه بعد از خروج آلیس فردریک شروع به خندیدن کرد.
"چیه؟":kook
اشکی که از خنده زیاد داخل چشمهاش جمع شده بود رو با انگشتش پاک کرد.
"وای پسر. الان منظورت رو از تخس و پررو میفهمم":Frederick
و دوباره بلند بلند خندید.
"خوبه فهمیدی..":kook
'p⁵'
"چرا نمیره ناهارش رو بخوره؟":kook
"واسه پیدا کردن فضولش. به تو چه؟":Frederick
"اگه غذا نخوره حالش بد میشه":kook
فردریک سرش رو بالا آورد. گوشیش رو کنار گذاشت و به جونگکوک نگاه کرد.
"خب... دیگه؟":Frederick
"اگه حالش بد بشه اذیت میشه..":kook
"از کِی اذیت شدن یا نشدنش واست مهم شده؟":Frederick
به فردریک نگاه کرد.
"اگه حالش بد بشه رو دستمون میمونه":kook
"بقیه رو میتونی گول بزنی. ولی منو نه. اههههه من میخواستم واسه خودم برش دارم":Frederick
"چه چرتو پرتی میگی فردر...":kook
حرفش با صدای باز شدن در قطع شد.
سرفه کرد.
"بلد نیستی در بزنی؟":kook
"اوه... نیازه در بزنم؟؟":Alice
"نیست؟":kook
خندید و به سمت میز جئون رفت.
"اه بیخیال. دفعه بعدی سعی میکنم به خواستت اهمیت بدم":Alice
طرح رو روی میز گذاشت.
"بفرما":Alice
بدون نگاه کردن، طرح رو داخل کشوش گذاشت.
متعجب به جونگکوک نگاه کرد.
"نگاش نمیکنی؟؟":Alice
نگاهش رو از روی کشو برداشت. به آلیس خیره شد و به در نگاه کرد.
"میتونی تشریف ببری":kook
آلیس پوزخند زد و از اتاق خارج شد.
چند لحظه بعد از خروج آلیس فردریک شروع به خندیدن کرد.
"چیه؟":kook
اشکی که از خنده زیاد داخل چشمهاش جمع شده بود رو با انگشتش پاک کرد.
"وای پسر. الان منظورت رو از تخس و پررو میفهمم":Frederick
و دوباره بلند بلند خندید.
"خوبه فهمیدی..":kook
- ۱۴.۲k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط