game of love and hate(part 22)
ویوی تهیونگ
تهیونگ: رفتم شرکت و نزدیک های ساعت 10 شب رسیدم خونه و هیچ کس خونه نبود ات هنوز نیومده بود خونه واقعا بد دلشو شکوندم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد تا ساعت 3 شب منتظر موندم دیدم بله ات خانوم بلخره اومد خونه ازش معلوم بود حسابی مسته
برگشتم بهش گفتم
تهیونگ:خوش اومدی میخواستم بگم ک..
ات:ها چیه چی میخوای بگی حتما میخوایی بگی که چقدر زشستم یا اینکه چقدر نفرت انگیزم پدر مادرم کم بود از شانسم شوهرمم اضافه شد مگه گناه من توی این زندگی چیه چراا ،چرا همه، همه عقده هاشونو سرم خالی میکنن تحقیر شدن توسط پدر مادرم کافی نبود باید یه آدم غریبه هم منو تخریب کنه
تهیونگ:وقتی داشت این حرفا رو میزد با خودم گفتم چی به این دختر گذشته اون داشت عذاب میکشید همین طور که داشت صحبت میکرپ نا گهان ساخت شد و لبخند زد و درحالی که لبخند رو لباش بود با چشمانی که غم رو میشه توش تشخیص داد و اشکی گفت :
ات:هی دختر چرا انقدر اعصبانی شدی تو که به شنبدن این حرفا عادت داری
تهیونگ:و شروع کرد به بلند بلند قه قهه زدن شاید اگه آدم دیگه ای بود فکر میکرد که ات یه دیوانست اما اون دیوانه نیست او زخم خورده است اون تحمل کرده اون همه فشار رو و الان به نقطه ای رسیده که دیگه اکسیژن به ریه هاش نمیرسه انقدر که فشار روشه هر کسی که با ات اشنا شده بهش یه تیر زده و ات درحالی که خون ریزی میکرده فقط لبخند میزده دلم میخوتد ازش بپرسم توی واقعی کی پشت این نقابت مرده
تهیونگ: رفتم شرکت و نزدیک های ساعت 10 شب رسیدم خونه و هیچ کس خونه نبود ات هنوز نیومده بود خونه واقعا بد دلشو شکوندم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد تا ساعت 3 شب منتظر موندم دیدم بله ات خانوم بلخره اومد خونه ازش معلوم بود حسابی مسته
برگشتم بهش گفتم
تهیونگ:خوش اومدی میخواستم بگم ک..
ات:ها چیه چی میخوای بگی حتما میخوایی بگی که چقدر زشستم یا اینکه چقدر نفرت انگیزم پدر مادرم کم بود از شانسم شوهرمم اضافه شد مگه گناه من توی این زندگی چیه چراا ،چرا همه، همه عقده هاشونو سرم خالی میکنن تحقیر شدن توسط پدر مادرم کافی نبود باید یه آدم غریبه هم منو تخریب کنه
تهیونگ:وقتی داشت این حرفا رو میزد با خودم گفتم چی به این دختر گذشته اون داشت عذاب میکشید همین طور که داشت صحبت میکرپ نا گهان ساخت شد و لبخند زد و درحالی که لبخند رو لباش بود با چشمانی که غم رو میشه توش تشخیص داد و اشکی گفت :
ات:هی دختر چرا انقدر اعصبانی شدی تو که به شنبدن این حرفا عادت داری
تهیونگ:و شروع کرد به بلند بلند قه قهه زدن شاید اگه آدم دیگه ای بود فکر میکرد که ات یه دیوانست اما اون دیوانه نیست او زخم خورده است اون تحمل کرده اون همه فشار رو و الان به نقطه ای رسیده که دیگه اکسیژن به ریه هاش نمیرسه انقدر که فشار روشه هر کسی که با ات اشنا شده بهش یه تیر زده و ات درحالی که خون ریزی میکرده فقط لبخند میزده دلم میخوتد ازش بپرسم توی واقعی کی پشت این نقابت مرده
- ۶.۱k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط