پارت چهارم
#پارت_چهارم
-چون نمی تونم شیرین طاقت یه شکست دیگه رو تو زندگیم ندارم
شیرین-چرا فکر میکنی همه بد هستن درسته تو از یه نفر ضربه خوردی اما دلیل نمیشه همه مثه اون باشن که نگاه حتی اگه خودت هم نخوای بزور شوهرت میدم بابا امشب یه عالمه پسر اونجاست بگرد یه خوشتیپ و خوشگلش رو پیدا کن
-دیوونه اگه شانس من باشه یارو متاهل
خلاصه بالاخره نوبتمون شد منم هی به شیرین میگفتم باباجان من نمیخوام زیاد آرایشم کنی مگه تو گوشش میرفت اخر هم با کلی جیغ و صدا و دعوا آرایشم کردن تموم شد رفت خوبه آرایشگره دوست شیرین بود وگرنه همون اول بیرونمون میکرد سوار ماشین من شدیمو رفتیم خونه علی نامزد نگار قرار بود نگار رو سوپرایز کنیم حالا منه بدبخت قرار بود به هزار و یک بهونه ببرمش خونه علی شیرین رو رسوندم خودمم هم رفتم خونه نگار
نگار-کیه
-ننه فلان کیه این سوسول بازیا چیه درو باز کن ببینم
نگار-اااا تویی دنیز بیا تو
خلاصه با هزار دوز کلک یه لباس دکلته خوشگل یاسی رنگ تنش کردمو شوتش کردم آرایشگاه بعدشم د برو که رفتیم
نگار-ای تو روحت دنیز پارتی دوست علی من چرا باید به خودم برسم آیا
-واییی نگار سرم بردی هااااا اه بیا بریم
همه لامپ ها خاموش بود منم بدو بدو رفتم پیش بقیه حالا بازم خداروشکر تو این تاریکی با مخ نرفتم تو زمین
نگار-اینجا چخبره دنیز توله سگ کدوم گوری رفتی
اوه اوه چشم علی روشن بیاد ببینه نامزدش چیا میگه
این شیرین که پشتش بود لامپ ها رو روشن کرد و همچین پرید روش من گفتم بچه نداشته اش افتاد
شیرین-تولدت مبارک میمون درختی
نگار-میمون که فعلا تویی که از من آویزونی
شیرین-دوست دارم
علی-بیا پایین ببینم کمر زنمو شکوندی
شیرین-اوا بردار شما فقط یه صیغه بینتونه چرا اینقدر زنم زنم میکنی
علی-تولدت مبارک خانومم
خلاصه یه صحنه عشقولانه هم ایجاد شد
-جمع کنید ببینم اینجا مجرد نشسته هاااااااا
آرمان-راست میگه دیه این کارا رو بزارید برا امشب وقتی تنها شدید
آرمان دوست صمیمی علی بود خیلی با هم جور بودیم چون هر دو شر و شیطون بودیم و همیشه خدا زوج ها رو مسخره میکردیم اونم مثه من طلاق گرفته بود البته دلیل اون یه چیز دیگه بود منم دقیق نمیدونستم همین خیانت و این حرفا دیگه هر موقع هم زوج ها رو مسخره میکردیم میگفتن نوبت ما هم میرسه ما هم میگفتیم پشت دستمون داغ کردیم دیگه ازدواج نمیکنیم فعلا داریم از مجردیمون استفاده میکنیم
علی-باز شما دوتا شروع کردید
-ای بابا مگه دروغ میگیم نگاه کلی مجرد اینجاست نمیگی این بنده خدا ها دلشون میخواد به راه های بد بد کشیده میشن
خلاصه یهو همه ترکیدن ای بابا
لطفا نظرتون رو راجب رمانم بگید😇😇😇
-چون نمی تونم شیرین طاقت یه شکست دیگه رو تو زندگیم ندارم
شیرین-چرا فکر میکنی همه بد هستن درسته تو از یه نفر ضربه خوردی اما دلیل نمیشه همه مثه اون باشن که نگاه حتی اگه خودت هم نخوای بزور شوهرت میدم بابا امشب یه عالمه پسر اونجاست بگرد یه خوشتیپ و خوشگلش رو پیدا کن
-دیوونه اگه شانس من باشه یارو متاهل
خلاصه بالاخره نوبتمون شد منم هی به شیرین میگفتم باباجان من نمیخوام زیاد آرایشم کنی مگه تو گوشش میرفت اخر هم با کلی جیغ و صدا و دعوا آرایشم کردن تموم شد رفت خوبه آرایشگره دوست شیرین بود وگرنه همون اول بیرونمون میکرد سوار ماشین من شدیمو رفتیم خونه علی نامزد نگار قرار بود نگار رو سوپرایز کنیم حالا منه بدبخت قرار بود به هزار و یک بهونه ببرمش خونه علی شیرین رو رسوندم خودمم هم رفتم خونه نگار
نگار-کیه
-ننه فلان کیه این سوسول بازیا چیه درو باز کن ببینم
نگار-اااا تویی دنیز بیا تو
خلاصه با هزار دوز کلک یه لباس دکلته خوشگل یاسی رنگ تنش کردمو شوتش کردم آرایشگاه بعدشم د برو که رفتیم
نگار-ای تو روحت دنیز پارتی دوست علی من چرا باید به خودم برسم آیا
-واییی نگار سرم بردی هااااا اه بیا بریم
همه لامپ ها خاموش بود منم بدو بدو رفتم پیش بقیه حالا بازم خداروشکر تو این تاریکی با مخ نرفتم تو زمین
نگار-اینجا چخبره دنیز توله سگ کدوم گوری رفتی
اوه اوه چشم علی روشن بیاد ببینه نامزدش چیا میگه
این شیرین که پشتش بود لامپ ها رو روشن کرد و همچین پرید روش من گفتم بچه نداشته اش افتاد
شیرین-تولدت مبارک میمون درختی
نگار-میمون که فعلا تویی که از من آویزونی
شیرین-دوست دارم
علی-بیا پایین ببینم کمر زنمو شکوندی
شیرین-اوا بردار شما فقط یه صیغه بینتونه چرا اینقدر زنم زنم میکنی
علی-تولدت مبارک خانومم
خلاصه یه صحنه عشقولانه هم ایجاد شد
-جمع کنید ببینم اینجا مجرد نشسته هاااااااا
آرمان-راست میگه دیه این کارا رو بزارید برا امشب وقتی تنها شدید
آرمان دوست صمیمی علی بود خیلی با هم جور بودیم چون هر دو شر و شیطون بودیم و همیشه خدا زوج ها رو مسخره میکردیم اونم مثه من طلاق گرفته بود البته دلیل اون یه چیز دیگه بود منم دقیق نمیدونستم همین خیانت و این حرفا دیگه هر موقع هم زوج ها رو مسخره میکردیم میگفتن نوبت ما هم میرسه ما هم میگفتیم پشت دستمون داغ کردیم دیگه ازدواج نمیکنیم فعلا داریم از مجردیمون استفاده میکنیم
علی-باز شما دوتا شروع کردید
-ای بابا مگه دروغ میگیم نگاه کلی مجرد اینجاست نمیگی این بنده خدا ها دلشون میخواد به راه های بد بد کشیده میشن
خلاصه یهو همه ترکیدن ای بابا
لطفا نظرتون رو راجب رمانم بگید😇😇😇
۸.۳k
۱۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.