پارت ششم
#پارت_ششم
اومد بیرون و کنارم نشست
ماهان-باهاش رابطه داری
-فکر نکنم به تو مربوط باشه اخه منو تو تازه با هم اشنا شدیم این سوالا یکم بیجا نیست؟؟؟
ماهان-بس کن دنیز اینجا کسی نیست چرا اینجوری میکنی اخه
بلند شدمو روبه روش ایستادم و زل زدم تو چشماش
-اولا دنیز ن و دنیز خانوم بعدشم من چرا اینجوری میکنم یه نگاه به خودت بنداز تو منو ول کردی و رفتی منو شوهر دادن و بدبخت شدم و بزور تونستم طلاق بگیرمو راحت شم خودت رفتی ازدواج کردی حالا هم بچه داری بعد با پرویی تمام از من میپرسی با آرمان رابطه دارم یا نه وای خدا واقعا یه ادم چقدر میتونه وقیح و پرو باشه
ماهان-من برا جدایی مون یه دلیل داشتم یه دلیل خیلی مهم
-اره دلیلت خیلی مهم بوده که اونجوری دلمو شکوندی رد شدی زنت مرده حالا فیلت یاد هندوستان کرده فکر کردی مثه چهار سال پیش بازم گول حرفات رو میخورم نخیر اقا جون اگه بخوای تو کارام دخالت کنی یا مزاحمم بشی نشونت میدم اون روی دنیز رو
و رفتم داخل خونه تا اخر مهمونی هم خوش گذروندمو اصلا هم دیگه بهش نگاه هم نکردم
اونقدر خسته بودم که خدا میدونست بزور درو باز کردمو داخل شدم ای خدا فردا هم باید میرفتم مطب اصلا بیخیال ضرر یکم بیشتر میخوابم لباس هامو عوض کردم و خزیدم زیر پتو و بشمر سه خوابم برد
*ماهان*
برگشتم خونه مامان اینا خونه گرفته بودم اما چون دل مامانم برا ماکان تنگ شده بود قرار بود تا فردا بمونیم بعد میرفتیم خونه خودم رفتم تو اتاق خودم ای خدا اخه چجوری میتونستم به این دختر بفهمونم که من هیچ گناهی نداشتم و مجبور شدم ولش کنم با فکر به دنیز و اینکه چجوری کاری کنم که ببخشتم به خواب فرو رفتم
ماکان-بابا بابا بیدار شو
-چیه پسرم
ماکان-هیچی
-پس چرا بیدارم کردی
ماکان-عمه ماهک گفت بیدارت کنم
-عمه ماهک گو ای خدا زبون منو باز میکنن برو برو پسرم برو تو اتاقت وسایلت جمع کن که دیگه میخوایم بریم خونه خودمون
ماکان-برمیگردیم فرانسه
-ن باباجون فعلا بر نمیگردیم
بعد از خوردن صبحونه رفتیم خونه خودمون که خدمتکار رو دیدم وقتی دیدمش یادم افتاده که ای وای ماکان به یه پرستار خوب و قابل اعتماد نیاز داره اما از کجا پیدا کنم اخه
زنگ علی زدم
-الو سلام داداش
علی-سلام ماهان چیزی شده
-ن فقط برا ماکان پرستار میخوام بگرد از بین بچها پرستارهای سابق بچه هاشون یکی رو پیدا کن اخه من درگیر شرکتم و اصلا دلم نمیخواد بزارمش مهد
علی-اوکی باشه میپرسم بهت خبر میدم
-فعلا
نظرتون رو حتما حتما بگید تا منم بتونم با انرژی بیشتری براتون پارت بنویسم 😊😊😊
اومد بیرون و کنارم نشست
ماهان-باهاش رابطه داری
-فکر نکنم به تو مربوط باشه اخه منو تو تازه با هم اشنا شدیم این سوالا یکم بیجا نیست؟؟؟
ماهان-بس کن دنیز اینجا کسی نیست چرا اینجوری میکنی اخه
بلند شدمو روبه روش ایستادم و زل زدم تو چشماش
-اولا دنیز ن و دنیز خانوم بعدشم من چرا اینجوری میکنم یه نگاه به خودت بنداز تو منو ول کردی و رفتی منو شوهر دادن و بدبخت شدم و بزور تونستم طلاق بگیرمو راحت شم خودت رفتی ازدواج کردی حالا هم بچه داری بعد با پرویی تمام از من میپرسی با آرمان رابطه دارم یا نه وای خدا واقعا یه ادم چقدر میتونه وقیح و پرو باشه
ماهان-من برا جدایی مون یه دلیل داشتم یه دلیل خیلی مهم
-اره دلیلت خیلی مهم بوده که اونجوری دلمو شکوندی رد شدی زنت مرده حالا فیلت یاد هندوستان کرده فکر کردی مثه چهار سال پیش بازم گول حرفات رو میخورم نخیر اقا جون اگه بخوای تو کارام دخالت کنی یا مزاحمم بشی نشونت میدم اون روی دنیز رو
و رفتم داخل خونه تا اخر مهمونی هم خوش گذروندمو اصلا هم دیگه بهش نگاه هم نکردم
اونقدر خسته بودم که خدا میدونست بزور درو باز کردمو داخل شدم ای خدا فردا هم باید میرفتم مطب اصلا بیخیال ضرر یکم بیشتر میخوابم لباس هامو عوض کردم و خزیدم زیر پتو و بشمر سه خوابم برد
*ماهان*
برگشتم خونه مامان اینا خونه گرفته بودم اما چون دل مامانم برا ماکان تنگ شده بود قرار بود تا فردا بمونیم بعد میرفتیم خونه خودم رفتم تو اتاق خودم ای خدا اخه چجوری میتونستم به این دختر بفهمونم که من هیچ گناهی نداشتم و مجبور شدم ولش کنم با فکر به دنیز و اینکه چجوری کاری کنم که ببخشتم به خواب فرو رفتم
ماکان-بابا بابا بیدار شو
-چیه پسرم
ماکان-هیچی
-پس چرا بیدارم کردی
ماکان-عمه ماهک گفت بیدارت کنم
-عمه ماهک گو ای خدا زبون منو باز میکنن برو برو پسرم برو تو اتاقت وسایلت جمع کن که دیگه میخوایم بریم خونه خودمون
ماکان-برمیگردیم فرانسه
-ن باباجون فعلا بر نمیگردیم
بعد از خوردن صبحونه رفتیم خونه خودمون که خدمتکار رو دیدم وقتی دیدمش یادم افتاده که ای وای ماکان به یه پرستار خوب و قابل اعتماد نیاز داره اما از کجا پیدا کنم اخه
زنگ علی زدم
-الو سلام داداش
علی-سلام ماهان چیزی شده
-ن فقط برا ماکان پرستار میخوام بگرد از بین بچها پرستارهای سابق بچه هاشون یکی رو پیدا کن اخه من درگیر شرکتم و اصلا دلم نمیخواد بزارمش مهد
علی-اوکی باشه میپرسم بهت خبر میدم
-فعلا
نظرتون رو حتما حتما بگید تا منم بتونم با انرژی بیشتری براتون پارت بنویسم 😊😊😊
۱۵.۹k
۱۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.