رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۸
#دلژین
با احساس نوازش شدن گونم احساس خوبی توی تک تک سلولام احساس کردم این نوازشو دوست داشتم و حاظرم تا آخر دنیا حسش کنم..دیگه دلم طاقت نیورد و چشمامو آروم باز کردم با دیدن زنی زیبا با موهای بلوند و قیافه ای ک بی شک ب خارجی ها میخورد و چشمای آبی ک سرخ شدع بودن..با احساس خیسی روی صورتم از فکر بیرون اومدم با دیدن سگ پشمالویی ک لیسم زدع بود روی تخت نشستم..نکنه خدمتکار جدیدی گرفتیم وای حتما میلان واسه اینکه از دلم دربیاره برام سگ خریدع اما!..نگاهی ب اطرافم کردم اما اینکه اتاق من نیست..ب اون خانومه نگاهی کردم ک یهو فرو رفتم توی بغلش..چ حس خوبی دارم چرا انقدر این بو منو یاد مامانا میندازه..بدون هیچ کنترولی روی خودم دستام دورش حلقه شد و بویدم و متوجه نشدم چرا اشکام صورتمو پر کردن..منو از خودش جدا کردوگفت:
-آلارا مامان نگران نباش من هستم مامانت من پیشتم عزیزمامان
اصلا ب اسمی ک گفت دقتی نکردم و فقط توی ذهنم کلمه مامان رژه میرفت..مامانت..
پیشونیمو با تمام وجودش بوسید و اشکمو پاک کردوگفت:
-همه چی حل میشه بهت قول میدم باباتو نجات میدیم خودمون مادر دختری ب هیچ کسم نیازی نداریم حتا این همسایه های فضول باشه عزیزم ببخشید مامانو ببخش ک دیشب نتونست آرومت کنه..
فقط ب چشمای آبیش نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم نمیدونم تو چشاش مهربونیو حمایت داد میزد لبخند رو لبام اومد ک سریع دستمو گرفت و از روی تخت بلند کردوگفت:
-الان جای خندیدن نیست بچه پاشو برو دستو صورتتو بشور ب اون بیگناه هم برس
و بعد رفت بیرون نگاهی ب بیگناه کردم ک زبونش بیرون بودو منو نگاه میکرد با ذوق سمتش رفتمو بغلش کردم محکم فشارش دادمو با خوشحالی گفتم من مامان دارم..
سرمو بلند کردم و بادیدن دختری با موهای بلوند سفید دهنم باز شد دستمو جلوی دهنم گذاشتم و با همون چشمای متعجب ب سمت آینه رفتم این کیع؟..چرا موهام از مشکی شدع سفید!..چرا چشمام این رنگیع!..اصلا این کیع!..پس خودم کجام!؟..دستی ب چشمام کشیدم آرع حتما باز شماره چشمم رفته بالا،شمامو باز کردم
اما دوباره همون دختره...یهو مرور خاطرات جلوی چشمامو گرفت
کاش ی زندگی دوباره ای داشتم...خدایا کاش توی زندگیم مامان داشتم..آزادی داشتم..ی زندگی جدید..
-آلارا مامان نگران نباش من هستم مامانت من پیشتم عزیزمامان
آلارا..آلارا..این دختر کیع نکنه!؟..این کیع ک توی آینست پس اون دختر با موهای مشکی با شمای روشن کو ک لام تاکام حرف نمیزد و حرفاشو با پوزخندو چشماش میداد این کیه!؟..پس دلژین کو!؟
همون دلژینی ک بدون مادر بزرگ شدع همونی ک سیلی های نامادرشو میخورد ولی فقط اشکو دل شکستگی شو توی پالشتش
خفه میکرد اما این زن کیع کیع ک با آغوشش اشکام باریدن..
نکنه!..نکنه من!روحم عوض شده.. #mahi
پارت۸
#دلژین
با احساس نوازش شدن گونم احساس خوبی توی تک تک سلولام احساس کردم این نوازشو دوست داشتم و حاظرم تا آخر دنیا حسش کنم..دیگه دلم طاقت نیورد و چشمامو آروم باز کردم با دیدن زنی زیبا با موهای بلوند و قیافه ای ک بی شک ب خارجی ها میخورد و چشمای آبی ک سرخ شدع بودن..با احساس خیسی روی صورتم از فکر بیرون اومدم با دیدن سگ پشمالویی ک لیسم زدع بود روی تخت نشستم..نکنه خدمتکار جدیدی گرفتیم وای حتما میلان واسه اینکه از دلم دربیاره برام سگ خریدع اما!..نگاهی ب اطرافم کردم اما اینکه اتاق من نیست..ب اون خانومه نگاهی کردم ک یهو فرو رفتم توی بغلش..چ حس خوبی دارم چرا انقدر این بو منو یاد مامانا میندازه..بدون هیچ کنترولی روی خودم دستام دورش حلقه شد و بویدم و متوجه نشدم چرا اشکام صورتمو پر کردن..منو از خودش جدا کردوگفت:
-آلارا مامان نگران نباش من هستم مامانت من پیشتم عزیزمامان
اصلا ب اسمی ک گفت دقتی نکردم و فقط توی ذهنم کلمه مامان رژه میرفت..مامانت..
پیشونیمو با تمام وجودش بوسید و اشکمو پاک کردوگفت:
-همه چی حل میشه بهت قول میدم باباتو نجات میدیم خودمون مادر دختری ب هیچ کسم نیازی نداریم حتا این همسایه های فضول باشه عزیزم ببخشید مامانو ببخش ک دیشب نتونست آرومت کنه..
فقط ب چشمای آبیش نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم نمیدونم تو چشاش مهربونیو حمایت داد میزد لبخند رو لبام اومد ک سریع دستمو گرفت و از روی تخت بلند کردوگفت:
-الان جای خندیدن نیست بچه پاشو برو دستو صورتتو بشور ب اون بیگناه هم برس
و بعد رفت بیرون نگاهی ب بیگناه کردم ک زبونش بیرون بودو منو نگاه میکرد با ذوق سمتش رفتمو بغلش کردم محکم فشارش دادمو با خوشحالی گفتم من مامان دارم..
سرمو بلند کردم و بادیدن دختری با موهای بلوند سفید دهنم باز شد دستمو جلوی دهنم گذاشتم و با همون چشمای متعجب ب سمت آینه رفتم این کیع؟..چرا موهام از مشکی شدع سفید!..چرا چشمام این رنگیع!..اصلا این کیع!..پس خودم کجام!؟..دستی ب چشمام کشیدم آرع حتما باز شماره چشمم رفته بالا،شمامو باز کردم
اما دوباره همون دختره...یهو مرور خاطرات جلوی چشمامو گرفت
کاش ی زندگی دوباره ای داشتم...خدایا کاش توی زندگیم مامان داشتم..آزادی داشتم..ی زندگی جدید..
-آلارا مامان نگران نباش من هستم مامانت من پیشتم عزیزمامان
آلارا..آلارا..این دختر کیع نکنه!؟..این کیع ک توی آینست پس اون دختر با موهای مشکی با شمای روشن کو ک لام تاکام حرف نمیزد و حرفاشو با پوزخندو چشماش میداد این کیه!؟..پس دلژین کو!؟
همون دلژینی ک بدون مادر بزرگ شدع همونی ک سیلی های نامادرشو میخورد ولی فقط اشکو دل شکستگی شو توی پالشتش
خفه میکرد اما این زن کیع کیع ک با آغوشش اشکام باریدن..
نکنه!..نکنه من!روحم عوض شده.. #mahi
۱۴.۳k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.