پاییز بارون بود. برکت بود. برکت سفره های بی ریایی که شرمن
پاییز بارون بود. برکت بود. برکت سفره های بی ریایی که شرمنده بچه ها نمی شدند. بچه هایی که یه جورایی معلم پاییز بودند. پاییز ازشون یاد می گرفت که مهربون باشه. لباسای رنگ و وارنگ بپوشه، بی دریغ بخنده، بی مضایغه مدادرنگیا و برگ برگ دفترای خط دار و بی خطشو با کوچیک و بزرگ قسمت کنه.
مادربزرگ هم معلم قدیمی پاییز بود. همیشه می شد از لواشک و سیب سرخ و نون پنیری که تو کیف بچه ها میذاشت سراغ پاییز پر برکتو ازش گرفت. اون روزا اینجوری نبود که پدر و مادرای شتابزده، صبح خروس خون بچه ها رو بچپونن توی سرویسای خواب آلود و خودشون خدافظی کرده نکرده راهی اداره و محل کارشون بشن. اون روزا زندگی آهسته تر بود و کوچه ها و خیابونا هم سهمی داشتند از پاییز.
توقع زیادی نیست اگه ازت بخوام که امسال کمی آهسته تر از کوچه های پاییز رد بشی. کمی آهسته تر قدم برداری تا وقتی که به صدای خش خش برگای زرد و نارنجی و ارغوانی گوش می کنی، پاییزو بشنوی. پاییزو ببینی با همون برکت. با همون حال و احوال. با همون عطری که تا خونه مادربزرگ تو ساندویچ نون و پنیر و گردوش رفیق راهت می شد. هنوزم مهربونه پاییز. فقط کمی آهسته قدم بردار.
《 اهورا ایمان 》
مادربزرگ هم معلم قدیمی پاییز بود. همیشه می شد از لواشک و سیب سرخ و نون پنیری که تو کیف بچه ها میذاشت سراغ پاییز پر برکتو ازش گرفت. اون روزا اینجوری نبود که پدر و مادرای شتابزده، صبح خروس خون بچه ها رو بچپونن توی سرویسای خواب آلود و خودشون خدافظی کرده نکرده راهی اداره و محل کارشون بشن. اون روزا زندگی آهسته تر بود و کوچه ها و خیابونا هم سهمی داشتند از پاییز.
توقع زیادی نیست اگه ازت بخوام که امسال کمی آهسته تر از کوچه های پاییز رد بشی. کمی آهسته تر قدم برداری تا وقتی که به صدای خش خش برگای زرد و نارنجی و ارغوانی گوش می کنی، پاییزو بشنوی. پاییزو ببینی با همون برکت. با همون حال و احوال. با همون عطری که تا خونه مادربزرگ تو ساندویچ نون و پنیر و گردوش رفیق راهت می شد. هنوزم مهربونه پاییز. فقط کمی آهسته قدم بردار.
《 اهورا ایمان 》
۵.۹k
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.