رمان: کوچولو
رمان:#کوچولو
#پارت_۶
-ولش ک...ن چکا کاررش دارییی؟
جواب نداد گریم با هق هق قاطی شد پسرک خون مالی روی زمین بود دوتا مرد سیاه پوش از کوچه امدن بیرون امدم کمک بخوام که گفتن
×قربان دیرمون میشه؟
کپ کرده بودم بلاخره ولش کرد امدم برم سمتش که اون دوتا برداشتنش و بلندش کردن
+این بیشرفو جمش کنین!
قبل از اینکه بره دوباره جلوش وایساد و صورتشو گرفت
+دفعه بعد لشتو تحویل ننت میدم اگه بیبنم دخترا مردمو میاری اینجا که بک**نی***ش**ون
اون چی میگفت بک**نش**ون؟ کیارو مگه چند نفر بودن؟ با چشمای خیسم که خشک شده بودن صورت کپ کرده نگاه به دو مردی میکردم که اون پسرو میبردن...
#پارت_۶
-ولش ک...ن چکا کاررش دارییی؟
جواب نداد گریم با هق هق قاطی شد پسرک خون مالی روی زمین بود دوتا مرد سیاه پوش از کوچه امدن بیرون امدم کمک بخوام که گفتن
×قربان دیرمون میشه؟
کپ کرده بودم بلاخره ولش کرد امدم برم سمتش که اون دوتا برداشتنش و بلندش کردن
+این بیشرفو جمش کنین!
قبل از اینکه بره دوباره جلوش وایساد و صورتشو گرفت
+دفعه بعد لشتو تحویل ننت میدم اگه بیبنم دخترا مردمو میاری اینجا که بک**نی***ش**ون
اون چی میگفت بک**نش**ون؟ کیارو مگه چند نفر بودن؟ با چشمای خیسم که خشک شده بودن صورت کپ کرده نگاه به دو مردی میکردم که اون پسرو میبردن...
۷۰۵
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.