چندپارتی
#چندپارتی
#درخواستی
#سونگمین
وقتی دوست دخترش.........
ویو راوی
اون یه نقشه بی نقص ریخته بود،نقشه ای که مو لادرزش نمیرفت و فقط باید موبه مو نقشه رو اجرا میکرد!
.
.
.
.
.
.
.
با برداشته شدن پارچه پسر جوان چشمهاش رو کمی روی هم فشرد تا بتونه میزان نور رو کنترل کنه.
هنوز درک کاملی از دنیای اطرافش نداشت ولی میتونست بفهمه که دستها و پاهاش به صندلی بسته شده و یک زن نه چندان قد بلند با یک لباس قرمز و یک ماسک روی صورتش کنارش ایستاده.
.
.
.
.
.
+ خب...خب...مستر کیم!...بهم بگو...چه حسی داره؟
_چ...چی داری میگی؟؟*گیج و منگ* تو....ک..کی هستی؟؟؟
درحالی که روی میزی نسبتا وسط سالن بود نشسته بود،و داشت با هفت تیری که توی دستش بود بازی میکرد گفت
+ اوه....میخوای بدونی من کیم؟ * لحش کمی تند تر و صداش کمی بلندتر شده بود* من همون زنیم که قلبش رو مثل یه تیکه آشغال دور انداختی!*ماسکی که روی صورتش بود رو درآورد*
_ا....ا.تتتت!!!د...داری چیکار میکنی؟؟
+ اول اینکه ممنون میشم اسم زیبای منو به زبونت نیاری و دوما یعنی خودت تا الان نفهمیدی؟
پسر جوان با این حرف دختر فقط یک منظور به ذهنش میومد ولی خودش رو انکار میکرد چون همچین توقعی از اون دختر معصومی که باهاش تو رابطه بود نداشت
_ا.ت داری چه غلطی میکنی؟؟
+ با من درست حرف بزن! * اسلحه رو جلوی پسر گرفت*
با این کار پسر به تته پته افتاد
_ا.ت.....عزیزم...اونو بیارش پایین....
+من عزیز تو نیستم!
+ا.ت......میتونیم با صحبت حلش کنیم......
+متاسفم ولی عاقبت شکستن قلب من مرگه!
.
.
.
.
.
.
.
ببخشید اگه بد شده🫠
#درخواستی
#سونگمین
وقتی دوست دخترش.........
ویو راوی
اون یه نقشه بی نقص ریخته بود،نقشه ای که مو لادرزش نمیرفت و فقط باید موبه مو نقشه رو اجرا میکرد!
.
.
.
.
.
.
.
با برداشته شدن پارچه پسر جوان چشمهاش رو کمی روی هم فشرد تا بتونه میزان نور رو کنترل کنه.
هنوز درک کاملی از دنیای اطرافش نداشت ولی میتونست بفهمه که دستها و پاهاش به صندلی بسته شده و یک زن نه چندان قد بلند با یک لباس قرمز و یک ماسک روی صورتش کنارش ایستاده.
.
.
.
.
.
+ خب...خب...مستر کیم!...بهم بگو...چه حسی داره؟
_چ...چی داری میگی؟؟*گیج و منگ* تو....ک..کی هستی؟؟؟
درحالی که روی میزی نسبتا وسط سالن بود نشسته بود،و داشت با هفت تیری که توی دستش بود بازی میکرد گفت
+ اوه....میخوای بدونی من کیم؟ * لحش کمی تند تر و صداش کمی بلندتر شده بود* من همون زنیم که قلبش رو مثل یه تیکه آشغال دور انداختی!*ماسکی که روی صورتش بود رو درآورد*
_ا....ا.تتتت!!!د...داری چیکار میکنی؟؟
+ اول اینکه ممنون میشم اسم زیبای منو به زبونت نیاری و دوما یعنی خودت تا الان نفهمیدی؟
پسر جوان با این حرف دختر فقط یک منظور به ذهنش میومد ولی خودش رو انکار میکرد چون همچین توقعی از اون دختر معصومی که باهاش تو رابطه بود نداشت
_ا.ت داری چه غلطی میکنی؟؟
+ با من درست حرف بزن! * اسلحه رو جلوی پسر گرفت*
با این کار پسر به تته پته افتاد
_ا.ت.....عزیزم...اونو بیارش پایین....
+من عزیز تو نیستم!
+ا.ت......میتونیم با صحبت حلش کنیم......
+متاسفم ولی عاقبت شکستن قلب من مرگه!
.
.
.
.
.
.
.
ببخشید اگه بد شده🫠
۱۱.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.