به بارونی که دقیقه به دقیقه شدیدتر میشد نگاه میکردم و به
به بارونی که دقیقه به دقیقه شدیدتر میشد نگاه میکردم و به اتفاق سه هفته پیش فک میکردم.
تو چشمام اشک جمع شده بود ولی با نگاه کرده به بالا سعی کردم نگهشون دارم اما بی فایده بود.
بوی بارون آرومم میکرد و دلم میخواست زیر بارون قدم بزنم.
برای همین پالتوی قهوه ای و کلاه سفیدمو روی سرم میزارم و هندزفری رو به گوشیم وصل می کنم و گوشی رو توی جیبم میزارم آهنگ another love رو پلی کردم (آهنگ مورد علاقم :) )و از خونه زدم بیرون...
فلش بک به سه هفته پیش
به چشام دیگه نمیتونستم اعتماد کنم باورم نمیشه جلوی چشام بهم خیانت کرد!
همین که منو دید تو چشماش پشیمونی موج میزد
از اونجا خارج شدم
وسایلمو جمع کردم و خواستم از اونجا برم که کوک مانع رفتنم شد
_ا/ت بزار برات توضیح بدم
+من وقتی با چشمای خودم دیدم با همدیگه چیکار کردین دیگه نیازی به توضیح نیست
_ا/ت...ا/ت...
درو بست و از اونجا دور شد
کوک بعد اون اتفاق دیگه نتونست ا/ت رو ببینه و ازش عذرخواهی کنه
برای هردوتاشون این جدایی خیلی سخت شد.
کوک هرشب مست میکرد و هیچی براش مهم نبود.
ا/ت هم شب ها گریه هاشو توی تخت میکرد و اروم نمیشد.
و هروز هم اوضاعشون بیشتر بدتر میشد...
پایان فلش بک
توی خیابون ها بی هدف قدم میزدم که سرمو که بلند کردم دیدم بارون خیلی شدید شده ولی اهمیت ندادم و روی چمن های پارک نزدیکم دراز کشیدمو و به آسمون تیره نگاهی انداختم.
بارون گونه هامو نوازش میکرد یاد موقعی افتادم که با هم زیر بارون دراز کشیدیم و کوک برای اینکه من خیس نشم و سرما نخورم سرشو جلوی صورتم قرار داد و سریع لبامو شکار کرد و ازم جدا شد و بهم گفت فقط لبامون برای همه و کسی حق نداره حتی بهشون نزدیک بشه...
لبخند تلخی زدم و چشامو بستم...
با صدای آشنای کسی چشامو سریع باز کردم و...
خماریییی
تو چشمام اشک جمع شده بود ولی با نگاه کرده به بالا سعی کردم نگهشون دارم اما بی فایده بود.
بوی بارون آرومم میکرد و دلم میخواست زیر بارون قدم بزنم.
برای همین پالتوی قهوه ای و کلاه سفیدمو روی سرم میزارم و هندزفری رو به گوشیم وصل می کنم و گوشی رو توی جیبم میزارم آهنگ another love رو پلی کردم (آهنگ مورد علاقم :) )و از خونه زدم بیرون...
فلش بک به سه هفته پیش
به چشام دیگه نمیتونستم اعتماد کنم باورم نمیشه جلوی چشام بهم خیانت کرد!
همین که منو دید تو چشماش پشیمونی موج میزد
از اونجا خارج شدم
وسایلمو جمع کردم و خواستم از اونجا برم که کوک مانع رفتنم شد
_ا/ت بزار برات توضیح بدم
+من وقتی با چشمای خودم دیدم با همدیگه چیکار کردین دیگه نیازی به توضیح نیست
_ا/ت...ا/ت...
درو بست و از اونجا دور شد
کوک بعد اون اتفاق دیگه نتونست ا/ت رو ببینه و ازش عذرخواهی کنه
برای هردوتاشون این جدایی خیلی سخت شد.
کوک هرشب مست میکرد و هیچی براش مهم نبود.
ا/ت هم شب ها گریه هاشو توی تخت میکرد و اروم نمیشد.
و هروز هم اوضاعشون بیشتر بدتر میشد...
پایان فلش بک
توی خیابون ها بی هدف قدم میزدم که سرمو که بلند کردم دیدم بارون خیلی شدید شده ولی اهمیت ندادم و روی چمن های پارک نزدیکم دراز کشیدمو و به آسمون تیره نگاهی انداختم.
بارون گونه هامو نوازش میکرد یاد موقعی افتادم که با هم زیر بارون دراز کشیدیم و کوک برای اینکه من خیس نشم و سرما نخورم سرشو جلوی صورتم قرار داد و سریع لبامو شکار کرد و ازم جدا شد و بهم گفت فقط لبامون برای همه و کسی حق نداره حتی بهشون نزدیک بشه...
لبخند تلخی زدم و چشامو بستم...
با صدای آشنای کسی چشامو سریع باز کردم و...
خماریییی
۲۹.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.