با صدای آشنای کسی چشامو سریع باز کردم و به اطرافم نگاه کر
با صدای آشنای کسی چشامو سریع باز کردم و به اطرافم نگاه کردم یهو یه مرد قد بلند با استایل مشکی دیدم سرش پایین ولی صداش بلند بود و تلو تلو میخورد معلوم بود که طرف مست کرده بود...
یک لحظه سرش رو آورد بالا و به آسمون خیره شد و آروم سرشو آورد پایین
سرمو از روی زمین بلند کردم و روی زمین نشستم و به مرد خیره شدم که یهو باهام چشم تو چشم شدم...او...اون کوک بود
ولی اون منو نشناخت و داشت میرفت قلبم شکست که منو نشناخت که یهو اسممو بلند صدا میزند
_ا/ت...ا/ت...ااا/تتت
همه داشتن بهش نگاه میکردن فهمیدم هواسش سرجاش نیست رفتم سمتش و دستشو گرفتم
_دستمو نگیر...
+هیسس همه دارن بهت نگاه میکنن
_کجا...منو...می..بری..ها
+خونه
یهو تعادلشو از دست داد و خواست بی افته که دستامو دور بدنش حلقه کردم و نگهش داشتم خمار بهم نگاه میکرد دلم برای چشمای مشکیش قشنگ تنگ شده بود سریع دستشو روی شونم انداختم و دستمو دور کمرش گرفتم و کمکش کردم راه بره
_من نمیخوام برم...
+باید بریم حالت خوب نیست
_حالم...خیلیم..خوبه...
بهش نگاهی کردم عرق کرده بود و چشماش داشت بسته میشد سرعتو زیاد کردم تا اینکه به خونه رسیدیم
رفتیم داخل خونه و من کوک رو روی کاناپه گذاشتمو به پیشونیش دست زدم تب کرده بود
توی ظرف آبی پر کردم و دستمال داخل قرار دادم و روی پیشونیش گذاشتم...
بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد و به لبهام نگاه کرد یهو از جاش بلند شد و لباهاشو رو لبام قرار داد
بعد چند دقیقه ازم جدا شد و دوباره چشماشو بست به پیشونیش دست زدم بهتر شده بود ظرفو توی آشپزخونه گذاشتم و پتویی روی کوک کشیدم بهش
نگاهی بهش کردم و خواستم برم تو اتاقم بخوابم که یهو دیدم پارت دوم هم تموم شد 😔
آیا میدانستید فوش دادن کار بدیست 😔
آیا میدانستید پارت بعدی رو شاید امشب بزارم 😔
پس عافرین برو درستو بخون تا پارت بعد 😔
یک لحظه سرش رو آورد بالا و به آسمون خیره شد و آروم سرشو آورد پایین
سرمو از روی زمین بلند کردم و روی زمین نشستم و به مرد خیره شدم که یهو باهام چشم تو چشم شدم...او...اون کوک بود
ولی اون منو نشناخت و داشت میرفت قلبم شکست که منو نشناخت که یهو اسممو بلند صدا میزند
_ا/ت...ا/ت...ااا/تتت
همه داشتن بهش نگاه میکردن فهمیدم هواسش سرجاش نیست رفتم سمتش و دستشو گرفتم
_دستمو نگیر...
+هیسس همه دارن بهت نگاه میکنن
_کجا...منو...می..بری..ها
+خونه
یهو تعادلشو از دست داد و خواست بی افته که دستامو دور بدنش حلقه کردم و نگهش داشتم خمار بهم نگاه میکرد دلم برای چشمای مشکیش قشنگ تنگ شده بود سریع دستشو روی شونم انداختم و دستمو دور کمرش گرفتم و کمکش کردم راه بره
_من نمیخوام برم...
+باید بریم حالت خوب نیست
_حالم...خیلیم..خوبه...
بهش نگاهی کردم عرق کرده بود و چشماش داشت بسته میشد سرعتو زیاد کردم تا اینکه به خونه رسیدیم
رفتیم داخل خونه و من کوک رو روی کاناپه گذاشتمو به پیشونیش دست زدم تب کرده بود
توی ظرف آبی پر کردم و دستمال داخل قرار دادم و روی پیشونیش گذاشتم...
بعد چند دقیقه چشماش رو باز کرد و به لبهام نگاه کرد یهو از جاش بلند شد و لباهاشو رو لبام قرار داد
بعد چند دقیقه ازم جدا شد و دوباره چشماشو بست به پیشونیش دست زدم بهتر شده بود ظرفو توی آشپزخونه گذاشتم و پتویی روی کوک کشیدم بهش
نگاهی بهش کردم و خواستم برم تو اتاقم بخوابم که یهو دیدم پارت دوم هم تموم شد 😔
آیا میدانستید فوش دادن کار بدیست 😔
آیا میدانستید پارت بعدی رو شاید امشب بزارم 😔
پس عافرین برو درستو بخون تا پارت بعد 😔
۳۱.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.