عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁵
از بس دوییده بودم دیگه پاهام تاوَل زده بود ....نزدیکای به پارک بودم رفتم توی پارک و روی یه یکی از نیمکت های پارک نشستم و پاشنه بلند هام درآوردم و انداختم زمین ....هوا سرد شده بود ، شِنِلَم رو محکم چسبیدم و پاهام رو توی شکمم جمع کردم به دور اطراف نگاه میکردم ....
دیگه خسته شده بودم و خوابم میومد ...از خستگی دیگه نمیتونستم چشام رو باز نگه دارم.....اما با صدای گلوله ای برق از سرم پرید !!!
چشام رو بهت زده به دور بر دوختم که با دیدن چیزی ....فقط قلبم داشت میومد تو دهنم اون ...اون یه ج...جنازه بود!!!
با دو از جام بلند شدم و رفتم سمت پاشنه بلندام....که یکی گرفت از بازوم و انداخت تو بغل خودش ....
ات: ولم کنننن(جیغ)
.... : هیسس...
و بعد یه دستمال اومد رو دهنم و بیهوش شدم!....
چند ساعت بعد :
چشام رو بزور باز کردم روی یه تخت بودم ...به دور اطراف خیره شدم ....همه جا تاریک بود !
خواستم بلند شم که دیدم دستم به تاج تخت بسته شده ! ....اِی لعنتیییییی....
یهو در باز شد ! ...این دیگه کدوم نره خره ای بود؟....
کای : به به خانم خانوما ! چرا شب عروسیت فرار کردی ؟ از آقا داماد خوشت نیومد (نیشخند )(کای دست راست تهیونگه)
ات: تو کی هستی که بخوام بهت جواب پس بدم! اصلا به تو چه ربطی داره؟!....
کای : چه زبون دراز!
ات: دستام رو باز کنننننن(جیغ)
با جیغی که زدم عصبانی شد و خواست که بزنه تو صورتم که یه دست مانعش شد!....
تهیونگ: اون واسه ما نیست که میخوای بِزَنیش!
کای: ببخشید رئیس!
تهیونگ: برو اون طرف کای ! .....
پسره که فهمیده بودم اسمش کایه ازم فاصله گرفت و از اتاق رفت بیرون ....
اما اون پسره که نذاشته بود کای بزنه توی صورتم اومد و کنار تخت نشست ....
تهیونگ: چرا پیش آقا داماد نموندی ؟ میدونی گیر کی افتادی؟(نیشخند)
ات: گیر هر خری ! دستام رو باز کن !
پسره یه نیشخند زد و از رو تخت بلند شد و دستاش رو کرد توی جیبش و گفت.....
تهیونگ: عروس فراری خاندان چو!!! درست گفتم؟(نیشخند )
از کجا خاندان سوهون رو میشناخت؟! ن..نکنه بَرم گردونه پیشه سوهون ؟!!!!.....
Part: ⁵
از بس دوییده بودم دیگه پاهام تاوَل زده بود ....نزدیکای به پارک بودم رفتم توی پارک و روی یه یکی از نیمکت های پارک نشستم و پاشنه بلند هام درآوردم و انداختم زمین ....هوا سرد شده بود ، شِنِلَم رو محکم چسبیدم و پاهام رو توی شکمم جمع کردم به دور اطراف نگاه میکردم ....
دیگه خسته شده بودم و خوابم میومد ...از خستگی دیگه نمیتونستم چشام رو باز نگه دارم.....اما با صدای گلوله ای برق از سرم پرید !!!
چشام رو بهت زده به دور بر دوختم که با دیدن چیزی ....فقط قلبم داشت میومد تو دهنم اون ...اون یه ج...جنازه بود!!!
با دو از جام بلند شدم و رفتم سمت پاشنه بلندام....که یکی گرفت از بازوم و انداخت تو بغل خودش ....
ات: ولم کنننن(جیغ)
.... : هیسس...
و بعد یه دستمال اومد رو دهنم و بیهوش شدم!....
چند ساعت بعد :
چشام رو بزور باز کردم روی یه تخت بودم ...به دور اطراف خیره شدم ....همه جا تاریک بود !
خواستم بلند شم که دیدم دستم به تاج تخت بسته شده ! ....اِی لعنتیییییی....
یهو در باز شد ! ...این دیگه کدوم نره خره ای بود؟....
کای : به به خانم خانوما ! چرا شب عروسیت فرار کردی ؟ از آقا داماد خوشت نیومد (نیشخند )(کای دست راست تهیونگه)
ات: تو کی هستی که بخوام بهت جواب پس بدم! اصلا به تو چه ربطی داره؟!....
کای : چه زبون دراز!
ات: دستام رو باز کنننننن(جیغ)
با جیغی که زدم عصبانی شد و خواست که بزنه تو صورتم که یه دست مانعش شد!....
تهیونگ: اون واسه ما نیست که میخوای بِزَنیش!
کای: ببخشید رئیس!
تهیونگ: برو اون طرف کای ! .....
پسره که فهمیده بودم اسمش کایه ازم فاصله گرفت و از اتاق رفت بیرون ....
اما اون پسره که نذاشته بود کای بزنه توی صورتم اومد و کنار تخت نشست ....
تهیونگ: چرا پیش آقا داماد نموندی ؟ میدونی گیر کی افتادی؟(نیشخند)
ات: گیر هر خری ! دستام رو باز کن !
پسره یه نیشخند زد و از رو تخت بلند شد و دستاش رو کرد توی جیبش و گفت.....
تهیونگ: عروس فراری خاندان چو!!! درست گفتم؟(نیشخند )
از کجا خاندان سوهون رو میشناخت؟! ن..نکنه بَرم گردونه پیشه سوهون ؟!!!!.....
- ۱۵.۱k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط