عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁶
چشام داشت یواش یواش بسته میشد که یکی زد از شونم !...
کای: قربان ...سوهون رسید!
تهیونگ: هوم....
یه دستی به صورتم کشیدم ....که یهو در عمارت با شدت باز شد و سوهون با عصبانیت اومد تو!
سوهون: ات کجاس(عربده)
تهیونگ: صدات رو بیار پایین(خونسرد )
سوهون: میگم اون دختره ی در به در شده کجاس(داد)
تهیونگ: کای ...برو اون دختر رو بیار...
کای رفت و بعد چند دقیقه با دختره برگشت! ...دختره یهو با دو اومد سمتم و جلوم زانو زد .....
ات: تورو خدا ....خواهش میکنم من و دست سوهون نده ...مامان بابام که ازم گذشتن ...خواهش میکنم ...تورو خدا نزار زن سوهون شم ....تورو خداااا(گریه)
با کلافگی دستی توی موهام کشیدم که سوهون اومد سمت دختره ...
میشد التماس رو از چشمای دختره خوند ....ولی تردید داشتم ...باید میذاشتم سوهون ببرتش؟! ...مغزم اصلا کار نمیکرد ..لعنتیییییی..
تهیونگ: وردار ببرش دیگه !(داد) ( روبه سوهون)
یهو دختره گرفت از شلوارم ....
ات: هرکاری بگی میکنم...فقط نذار سوهون من رو ببره (گریه)
سوهون اومد سمت دختره و تا حواسه دختره به من بود سرنگ رو کرد تو گلوش!...دختره بیهوش افتاد رو زمین....یاد جیا افتادم ! ....(زنه قبلیه تهیونگ )
اون موقعی که جیا عین یه مرده روی زمین افتاده بود ...من فقط میتونستم نگاش کنم(بغض) هیچ غلطی نمیتونستم اون موقع بکنممممم.... چون دوتا عوضی دستام رو گرفته بودن !....و جلوی چشمای خودم جیا رو کشتن!...و من هیچ کاری نتونستم بکنم(گریه)....
کای: ق..قربان...حالتون خوبه؟!(نگران)
تهیونگ: چی..چیزی نیست!....فقط ...فقط نذار سوهون اون دختر رو ببره!
کای: ولی ....
تهیونگ: گفتم برو نذار ببرتش(یکم بلند)
کای: چ..چشم....
کای با دو رفت دنبال دختره...دستی به صورتم کشیدم و رفتم اتاقم ....
ویو کای :
وقتی سوهون دختره رو بیهوش کرد ، تهیونگ یه لحظه رفت تو فکر ... سوهون دختره رو براید استایل بغل کرد و برد ....اما یهو دیدم تهیونگ زد زیره گریه ....ازش پرسیدم حالت خوبه ....اما تنها جوابی که بهم داد این بود که چیزیم نیست ..و گفت که برم و اون دختر بر گردونم ، خواستم چیزی بگم که بلند تر از قبل گفت که برم دنباله دختره....سریع دوییدم تو حیاط و .....
ادامه دارد......
حمایت یادتون نره🙃💟
Part: ⁶
چشام داشت یواش یواش بسته میشد که یکی زد از شونم !...
کای: قربان ...سوهون رسید!
تهیونگ: هوم....
یه دستی به صورتم کشیدم ....که یهو در عمارت با شدت باز شد و سوهون با عصبانیت اومد تو!
سوهون: ات کجاس(عربده)
تهیونگ: صدات رو بیار پایین(خونسرد )
سوهون: میگم اون دختره ی در به در شده کجاس(داد)
تهیونگ: کای ...برو اون دختر رو بیار...
کای رفت و بعد چند دقیقه با دختره برگشت! ...دختره یهو با دو اومد سمتم و جلوم زانو زد .....
ات: تورو خدا ....خواهش میکنم من و دست سوهون نده ...مامان بابام که ازم گذشتن ...خواهش میکنم ...تورو خدا نزار زن سوهون شم ....تورو خداااا(گریه)
با کلافگی دستی توی موهام کشیدم که سوهون اومد سمت دختره ...
میشد التماس رو از چشمای دختره خوند ....ولی تردید داشتم ...باید میذاشتم سوهون ببرتش؟! ...مغزم اصلا کار نمیکرد ..لعنتیییییی..
تهیونگ: وردار ببرش دیگه !(داد) ( روبه سوهون)
یهو دختره گرفت از شلوارم ....
ات: هرکاری بگی میکنم...فقط نذار سوهون من رو ببره (گریه)
سوهون اومد سمت دختره و تا حواسه دختره به من بود سرنگ رو کرد تو گلوش!...دختره بیهوش افتاد رو زمین....یاد جیا افتادم ! ....(زنه قبلیه تهیونگ )
اون موقعی که جیا عین یه مرده روی زمین افتاده بود ...من فقط میتونستم نگاش کنم(بغض) هیچ غلطی نمیتونستم اون موقع بکنممممم.... چون دوتا عوضی دستام رو گرفته بودن !....و جلوی چشمای خودم جیا رو کشتن!...و من هیچ کاری نتونستم بکنم(گریه)....
کای: ق..قربان...حالتون خوبه؟!(نگران)
تهیونگ: چی..چیزی نیست!....فقط ...فقط نذار سوهون اون دختر رو ببره!
کای: ولی ....
تهیونگ: گفتم برو نذار ببرتش(یکم بلند)
کای: چ..چشم....
کای با دو رفت دنبال دختره...دستی به صورتم کشیدم و رفتم اتاقم ....
ویو کای :
وقتی سوهون دختره رو بیهوش کرد ، تهیونگ یه لحظه رفت تو فکر ... سوهون دختره رو براید استایل بغل کرد و برد ....اما یهو دیدم تهیونگ زد زیره گریه ....ازش پرسیدم حالت خوبه ....اما تنها جوابی که بهم داد این بود که چیزیم نیست ..و گفت که برم و اون دختر بر گردونم ، خواستم چیزی بگم که بلند تر از قبل گفت که برم دنباله دختره....سریع دوییدم تو حیاط و .....
ادامه دارد......
حمایت یادتون نره🙃💟
- ۱۶.۴k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط