رمان
#رمان
پارت3
من هنوز عاشقتم
♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
ویو ات
سریع از پیشش رفتم😭 دوستاشم الان تو بغلم بگیرمش اما الان برا خودش بهترِ اگه بهش میگفتم بابام تهدیدم کرده لج باز میکرد و میرفت با بابام حرف میزد بعدشم اگه میگفتم به خاطر اینکه خانواده ی فقیری داره تحقیر می شد بخاطر همین نگفتم
رسیدم خونه
(علامت مامان ات:$ باباش:÷ داداشش:×)
$سلام دختر خشگلم
×صبر کن ببینم گریه کردی
+چرا هق گریه هق نکم هق از همتون هق بدم هق میاد هق هق😭(🤣🤷♀️)
÷کی گریه ی دختر خوشگل منو دراورده برم از دنیا حظفش کنم
+خوهق خودت😭
×چی
$چی
÷من
+اره اگه میزاشتی با کوک باشم این شکلی نمیشد(مگه چشکی شده خاهرم)
×از کوک جدا شدی😮
+ولم هق کنید😭
رفت تو اتاقش در رو بست
ویو من😌
بابای ات رفت دمه دره اتاق ات تق تق تق
+کیه 😭
÷منم دخترم
+چیه😭
÷میتونم بیام داخل
+باشه😭
رفت کنارش نشست
÷دخترم میخام یه چیزی بهت بگم من بخاطر خودت و کوک گفتم که از هم جداشید خودت میدونی که من رقیب ها و دوستای زیاد مافیا دارم تازگیا یکی از دوستای مافیام ازم خاست تو با پسرش ازدواج کنی از اونجای که میدونم دوست نداشتی باهاش ازدواج کنی بهش گفتم نه اگه میفهمید تو با یه پسر که فقیره ازدواج کردی هم تورو هم کوک و هم خانواده ی کو ک هم خانوادی خدمون رو از بین میبرد
+یعنی تو بخاطر اینکه کوک فقیره نگفتی که من ازش جدا شم🤧
÷نه این فقط یه دلی بود که تو از کوک جداشی
ات باباشو بغل کرد
پارت3
من هنوز عاشقتم
♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
ویو ات
سریع از پیشش رفتم😭 دوستاشم الان تو بغلم بگیرمش اما الان برا خودش بهترِ اگه بهش میگفتم بابام تهدیدم کرده لج باز میکرد و میرفت با بابام حرف میزد بعدشم اگه میگفتم به خاطر اینکه خانواده ی فقیری داره تحقیر می شد بخاطر همین نگفتم
رسیدم خونه
(علامت مامان ات:$ باباش:÷ داداشش:×)
$سلام دختر خشگلم
×صبر کن ببینم گریه کردی
+چرا هق گریه هق نکم هق از همتون هق بدم هق میاد هق هق😭(🤣🤷♀️)
÷کی گریه ی دختر خوشگل منو دراورده برم از دنیا حظفش کنم
+خوهق خودت😭
×چی
$چی
÷من
+اره اگه میزاشتی با کوک باشم این شکلی نمیشد(مگه چشکی شده خاهرم)
×از کوک جدا شدی😮
+ولم هق کنید😭
رفت تو اتاقش در رو بست
ویو من😌
بابای ات رفت دمه دره اتاق ات تق تق تق
+کیه 😭
÷منم دخترم
+چیه😭
÷میتونم بیام داخل
+باشه😭
رفت کنارش نشست
÷دخترم میخام یه چیزی بهت بگم من بخاطر خودت و کوک گفتم که از هم جداشید خودت میدونی که من رقیب ها و دوستای زیاد مافیا دارم تازگیا یکی از دوستای مافیام ازم خاست تو با پسرش ازدواج کنی از اونجای که میدونم دوست نداشتی باهاش ازدواج کنی بهش گفتم نه اگه میفهمید تو با یه پسر که فقیره ازدواج کردی هم تورو هم کوک و هم خانواده ی کو ک هم خانوادی خدمون رو از بین میبرد
+یعنی تو بخاطر اینکه کوک فقیره نگفتی که من ازش جدا شم🤧
÷نه این فقط یه دلی بود که تو از کوک جداشی
ات باباشو بغل کرد
۵.۳k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.